- تنفر
- بیزاری، کینه
معنی تنفر - جستجوی لغت در جدول جو
- تنفر
- نفرت و انزجار و رنجش
- تنفر
- بیزاری جستن، نفرت و کراهت داشتن، بیزار بودن، رمیدن
- تنفر ((تَ نَ فُّ))
- نفرت داشتن، رمیدن، بیزار بودن
- تنفر
- Repulsiveness
- تنفر
- отвращение
- تنفر
- Abscheu
- تنفر
- odraza
- تنفر
- repulsão
- تنفر
- repulsione
- تنفر
- repulsión
- تنفر
- répulsion
- تنفر
- afkeer
- تنفر
- ความเกลียดชัง
- تنفر
- penolakan
- تنفر
- الاشمئزاز
- تنفر
- iticilik
- تنفر
- chukizo
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیزار
نفرت دارنده، بیزار، گریزان، برای مثال من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار (سعدی۲ - ۶۴۸)
رمنده و نفرت کننده، گریزان و بیزار تجسس کننده
دم و بازدم
شرم داشتن
شرمداشت، زینهاری گشتن به زینهار رفتن بدرهه خواستن (بدرهه بدرقه)، نگهبان شدن، نگاهبانی