رمیدن. (آنندراج). نفرت و انزجار و کراهت و رنجش طبیعت و رمیدگی و بی میلی. (ناظم الاطباء). بیزاری و بیزاری نمودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنفر بمعنی نفر، قال تأبط شراً: و لما سمعت العوض تدعو تنفرت عصافیر رأسی من نوی و توانیا. (از ذیل اقرب الموارد). - تنفر از غذا، بی میلی به غذا. (ناظم الاطباء)
رمیدن. (آنندراج). نفرت و انزجار و کراهت و رنجش طبیعت و رمیدگی و بی میلی. (ناظم الاطباء). بیزاری و بیزاری نمودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنفر بمعنی نفر، قال تأبط شراً: و لما سمعت العوض تدعو تنفرت عصافیر رأسی من نوی و توانیا. (از ذیل اقرب الموارد). - تنفر از غذا، بی میلی به غذا. (ناظم الاطباء)
رمنده و نفرت کننده. (غیاث) (آنندراج). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود. - متنفر شدن، گریزان شدن. رمیدن: چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن به خیالی از پیش او متنفرشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391). من آزموده ام این رنج و دیده ام سختی ز ریسمان متنفر شود گزیدۀ مار. سعدی. قوت شاعرۀ من سحر از فرط ملال متنفر شده از بنده گریزان میرفت. حافظ. - متنفر گردیدن، متنفر شدن: وحشیان صحرا که با جنس انس انس داشتند از ایشان متنفر گشتند. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 18). نه چندانکه مردم از او متنفر گردند. (سعدی، مجالس ص 26)
رمنده و نفرت کننده. (غیاث) (آنندراج). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود. - متنفر شدن، گریزان شدن. رمیدن: چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن به خیالی از پیش او متنفرشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391). من آزموده ام این رنج و دیده ام سختی ز ریسمان متنفر شود گزیدۀ مار. سعدی. قوت شاعرۀ من سحر از فرط ملال متنفر شده از بنده گریزان میرفت. حافظ. - متنفر گردیدن، متنفر شدن: وحشیان صحرا که با جنس انس انس داشتند از ایشان متنفر گشتند. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 18). نه چندانکه مردم از او متنفر گردند. (سعدی، مجالس ص 26)