جدول جو
جدول جو

معنی تنعیل - جستجوی لغت در جدول جو

تنعیل
(تَدْ)
نعل بربستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نعل بستن در پای ستور، بستن سپل شتر از چرم یا از آهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنعیل
نال نهادن
تصویری از تنعیل
تصویر تنعیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
سود، بهره، کنایه از قرآن، پرداخت وجه برات یا سفته قبل از سررسید آن و کسر مبلغی از آن به عنوان سود، فروفرستادن، پایین آوردن، وحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
برگردانیدن، پست کردن، عقوبت کردن، سرکوب کردن و مایۀ عبرت دیگران ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفعیل
تصویر تفعیل
در صرف عربی، از ابواب ثلاثی مزیدٌفیه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَ)
عقوبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بند برنهادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : فقاتل فی سبیل اﷲ لاتکلف الا نفسک و حرض المؤمنین عسی اﷲ ان یکف ّ باءس الذین کفروا واﷲ اشدّ بأساً و اشد تنکیلاً. (قرآن 4 / 84). لشکر به تخریب دیار و تعذیب کفار... و تنکیل خاص و عام دست برگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321). در مدت تنکیل با او رفق و ملاطفت کردندی. (گلستان). تا غایتی که از خاصترنزدیکان و عزیزتر فرزندان اگر اندک حرکتی که مشابه تطاول یا درازدستی بودی در وجود آمدی یا صادر گشتی، عقوبت و تنکیل آن بغیر به عدم آباد فرستادن قناعت نکردی. (ترجمه محاسن اصفهان) ، رسوا بکردن. (تاج المصادر بیهقی). رسوا نمودن و عبرت دیگران گردانیدن، برگردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسانیدن، یکسو کردن از آنچه پیش وی بوده باشد، الحدیث: لاتنکّل ، ای لاتدفع عمّا سلّطت علیه لثبوتها علی الارض. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قرآن مجید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر وخداوند نهی.
فردوسی.
شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل
تأویل چو لؤلوست بر مردم دانا.
ناصرخسرو.
معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم
خرسند مشو همچو خر از قول به آوا.
ناصرخسرو.
جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم
کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب.
ناصرخسرو.
پیدا چو تن تو است تنزیل
تأویل در او چو جان مستّر.
ناصرخسرو.
بگفت ای صنادید شرع رسول
به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول.
(بوستان).
نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم. (گلستان).
زمانی بحث علم و درس تنزیل
که باشد نفس انسان را کمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیوکندن (بیفکندن) حیوان موی و پر و پشم. (تاج المصادر بیهقی). پروی (؟) بیفکندن حیوان. (زوزنی). پر و پشم و موی بیفکندن حیوان. (آنندراج). تولک کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به نسل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رُ)
نیک بیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به تنخل شود، ریختن برف و باران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موزه و جز آن نیکو بکردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو نمودن نعل و موزه و خف شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار فراوان بودن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار نقل و حرکت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار نقل و حرکت دادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نقل خورانیدن مهمان را، شتابان حرکت دادن اسب چهار دست و پا را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَءْ بُءْ)
یکی از اوزان ابواب ثلاثی مزیدفیه و این باب بیشتر برای تعدیۀ فعل آید. و رجوع به نشوء اللغه ص 15 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دادن، یقال: نولته و نولت علیه و به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
به ناز و نعمت پروردن. (زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). فراخ و آسان زندگی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نعم گفتن، یقال نعّمه، ای قال له نعم فتنعم بذلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
غنیمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سوگند خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور نمودن از یار خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دور نمودن از کسی، افزودن حصۀ کسی را، یقال: نفلوا کبرکم، ای زیدوا علی حصته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
سنگ استنجا دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : نبلنی احجاراً للاستنجاء، ای اعطنیها. (اقرب الموارد) ، تیر دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نبلنی، ای هب لی نبالا. (اقرب الموارد) ، نبلت فلا بطعامی، ای ناولته شیئاً بعد شی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موضعی است بر سه یا چهار کروه از مکه نزدیکتر به اطراف جبل به سوی خانه کعبه. سمی لأن علی یمینه جبل نعیم و علی یساره جبل ناعم و الوادی اسمه نعمان. (منتهی الارب) (آنندراج). به فاصله سه کروه از مکه به جانب شمالی، مناسک عمره در آنجا بعمل می آید و حج به اتمام می رسد. (غیاث اللغات). و رجوع به معجم البلدان و مراصدالاطلاع و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 353 شود:
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم بر آن آیین که حج را ساز و سامان دیده اند.
خاقانی.
رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 172 و امتاع ج 1 ص 177، 292، 305، 395، 511 و 532 شود
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
برداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برداشتن و بلند گردانیدن خدای کسی را. (از اقرب الموارد) ، نعشک اﷲ گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَوْ وُهْ)
خوابانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَوْ وُ)
گرد گردانیدن تیررا بر ناخن تا درستی و راستی آن معلوم شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَمْ مُ)
برنشاندن تیغ و پیکان و سنان و بیرون کشیدن آن. (تاج المصادر بیهقی). پیکان درنشاندن در تیر، و پیکان از تیر بیرون کشیدن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لُ)
ناشتا شکستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: نشّل ضیفک (به صیغۀ امر) ، ای سلفه، ناشتاشکن بخوران مهمان خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجل تنتیل، مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعیل
تصویر تعیل
خرامیدن، خمیدن، نازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنعیم
تصویر تنعیم
شیدانیدن فراخ کردن زندگی، آری گویی (آری نعم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیل
تصویر تنفیل
غنمیت دادن، سوگند خورانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیل
تصویر تنقیل
جا به جا شدن، شب چره دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
عقوبت کردن، سرکوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
فرو فرستادن کتاب خدایتعالی که پیامبر خاتم (ص) آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویل
تصویر تنویل
عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفعیل
تصویر تفعیل
یکی از ابواب ثلاثی مزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنعل
تصویر تنعل
نال داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
((تَ))
فرود آوردن، مرتب ساختن، قرآن، سودی که به پول وام داده تعلق گیرد، پولی که از مبلغ برات یا سفته پیش از سررسید کسر می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
((تَ))
عقوبت کردن
فرهنگ فارسی معین
ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول، فرودآیی، نازل شدن، نازل کردن، فرو فرستادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد