جدول جو
جدول جو

معنی تنطف - جستجوی لغت در جدول جو

تنطف
(تَ یَ)
گوشواره در گوش نهادن، آلوده شدن به عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انتظار کردن خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطلع خبر. (اقرب الموارد) ، پرهیز نمودن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تنطف
آک آلایی، پیام پیوسی (انتظار خبر داشتن)، پرهیزیدن
تصویری از تنطف
تصویر تنطف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلطف
تصویر تلطف
نرمی و مهربانی کردن، اظهار لطف و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
به طرفی خم شدن، بازگشتن، ردا به خود پیچیدن، رقت آوردن و مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
نطق کردن، سخن گفتن، تکلم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نیک پاکیزه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت احتیاط کردن در طهارت و در کلام و طعام و جامه و در جمیع امور، نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش، جاسوسی کردن از خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَکْ کُ)
آب و جز آن در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). در خویشتن چیدن. (زوزنی). بخود کشیدن حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به خرقه و مانند آن گرفتن آب رااز بدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تنشیف شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
آگاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آمدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر یکدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب). لطف کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نرمی نمودن و مهربانی کردن. (آنندراج). نرمی کردن. (ناظم الاطباء). ترفق. (اقرب الموارد) :
دست بر پشت مار مالیدن
به تلطف نه کار هشیار است.
سعدی.
رجوع به تلطف کردن و تلطف نمودن شود.
، خشوع کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این معنی با معنی پیشین متقارب است. (اقرب الموارد) ، حیله کردن بر کسی تا جائیکه به اسرار او آگاه گردد. (از اقرب الموارد) ، درنگریستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درربودن. (تاج المصادر بیهقی). ربودن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انتزاع. اجتذاب. (اقرب الموارد) (المنجد) ، استلاب. (اقرب الموارد) (المنجد). استراق. گذشتن بر وی بسرعت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
هر دو دست گرفته بپای خود لغزانیدن حریف را در کشتی، یقال: تنسف فی الصراع، اذا قبض بیدیه ثم عرض له رجله لیعثره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
کلان شکم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
تناتف. انتزاع. (اقرب الموارد). رجوع به تناتف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ وُ)
آبله شدن دست. (تاج المصادر بیهقی). آبله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریش شدن دست بر اثر کار یا آبله برآوردن. (ازاقرب الموارد) : جید (آبنوس) للدمعه و التنفط حول الحماق. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاکی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاکی نمودن به تکلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاکی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنزه از بدیها. (از اقرب الموارد) ، پاکیزه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَنْ نُءْ)
گوشوار در گوش کردن. (تاج المصادر بیهقی). گوشوار در گوش کسی کردن. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گوشواره در گوش خود کردن زن. (از اقرب الموارد) ، چکانیدن شراب و آب و مانند آن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از آنندراج) ، متهم کردن کسی را و عیبناک کردن او را. (منتهی الارب) (آنندراج). متهم کردن کسی را و عیب آلودن او را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلان ینطف بالفجور، ای یقذف به. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَطْ طُ)
نطق و سخنوری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَنْ نُ)
کمر بستن. (زوزنی). کمر بر میان بستن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قرار گرفتن کوههامانند کمربند در اطراف زمینی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور درشدن در سخن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دور درشدن در سخن و به غور نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تعمق کردن در سخن و از مخرج ادا کردن آن را و ریزه کاری نمودن در آن. (ناظم الاطباء). و در عبارت الاساس: تنطع در سخن، تفصح و تعمق در آنست و زدن زبان بر نطع دهان، و در حدیث: هلک المتنطعون. (از اقرب الموارد) ، در کام گفتن سخن را، زیرکی و باریکی کردن در امور. (منتهی الارب) (آنندراج). زیرکی نمودن در کار. (ناظم الاطباء). تحذق در کار خود. (از اقرب الموارد) ، بر روی نطع گذاشتن طعام خود را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تأنق در شهوات، تشبع از خوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَطْطِ)
گوشواره در گوش نهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گوشواره، آلوده شده به عیب و عیب دار و معیوب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به تنطف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَطْ طُ)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). مهربانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شفقت و مهربانی کردن بر کسی و راحت رسانیدن بر وی. (از اقرب الموارد) : ابوالفتح بستی به انواع تلطف و تعطف در ازالت آن وحشت و ازاحت آن تهمت سعی می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 204) ، ردا برافکندن. (از تاج المصادر بیهقی). ردا برافکندن بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در جامه یا ردا درآمدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنفط
تصویر تنفط
سوزش خشم خشم و خروش
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاری پا کار بودن، پاکاراندن دپاکار کردن پاکاری خواستن (پاکاری خدمت)، دادیابی داد خواهی، نیمه گرفتن، کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطس
تصویر تنطس
نیک زدودن نیک پاکاندن، باریک بینی، انیشگی (جاسوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطع
تصویر تنطع
ژرف نگری، شیوا سخنی، زیرکی، سیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
سخنراندن، کمر بستن میان بستن کستی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطیف
تصویر تنطیف
چفته بستن (چفته اتهام)، آک نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنظف
تصویر تنظف
پاکی نمودن، پاکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی، مهربانی، چربدستی نرمی کردن مهربانی کردن، چربدستی کردن چابکی ورزیدن، نرمی مهربانی، چربدستی چابکی، جمع تلطیفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطف
تصویر تخطف
ربودن به سوی خود کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
((تَ عَ طُّ))
مهر ورزیدن، به سویی خم شدن، ردا به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
((تَ نَ طُّ))
سخن گفتن، نطق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلطف
تصویر تلطف
((تَ لَ طُّ))
نرمی کردن، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
کمر بستن
فرهنگ فارسی معین