جدول جو
جدول جو

معنی تنضض - جستجوی لغت در جدول جو

تنضض
(تَ دَمْ مُ)
تمام گرفتن حق خود را از کسی، روائی حاجت خواستن از کسی، برانگیختن خواستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ نَضْ ضِ)
ستایش کننده و تحسین کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بازمی یابد وام و دین را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
همه چیز گرفتن برای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گرفتن همه چیز از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندک اندک گرفتن تمام حق از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تمام گرفتن حق را اندک اندک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوفتن و شکستن چیزی. (از اقرب الموارد). رجوع به ترضیض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
فرود آمدن مرغ از هوا و فرود آمدن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
پراکنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن چیزی یا قومی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قطره قطره چکیدن خون، بانگ کردن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آواز برآوردن بنا وقت شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکاف برداشتن غرفه و برآمدن آواز آن. (از اقرب الموارد) ، کفیدن زمین از سماروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جاری شدن خون زخم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَهَْ هَُ)
دیدن آنچه در جایی باشد تا بشناسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ یَ)
جنبیدن و مضطرب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار درم و دینار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریک چیزی. (از اقرب الموارد). انگیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الطرثوث، ینضض الارض تنضیضاً. (ابن البیطار از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزاری کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). لاغر گردانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیرون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اخراج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ لُ)
جوشیدن آب چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دور گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتقاء و تنصل. (اقرب الموارد). رجوع به تنصل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
درختی است حجازی، خارش خرد شبیه خار عوسج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
دهی است نزدیک مکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قریه ای از اعمال مکه که دارای نخلستان و چشمۀ آبی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنغض
تصویر تنغض
تلواسگی، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار