جدول جو
جدول جو

معنی تنضب - جستجوی لغت در جدول جو

تنضب(تَ ضُ)
درختی است حجازی، خارش خرد شبیه خار عوسج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنضب(تَ ضُ)
دهی است نزدیک مکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قریه ای از اعمال مکه که دارای نخلستان و چشمۀ آبی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
بریده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن شاخه های مو در ایام بهار. (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن آفتاب شعاع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ نُ)
درخت صنوبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُمبْ)
دو جزیره نزدیک بهم که میان قشم و ساحل جنوبی خلیج فارس واقع است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود
لغت نامه دهخدا
(تُنْ نَ / تِنْ نَ)
دهی است به شام و از آن است محمد بن محمد بن عقیل محدث اوستاد در فن انشاء. و صالح تنبی راوی. (منتهی الارب). قریه ای بزرگی است از قراء حلب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
کشندۀ چلۀ کمان تا بانگ کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انضاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ مُ)
برپای خاستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند گردیدن غبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن غراب. (از اقرب الموارد) ، ایستادن ماده خران گرداگرد نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ لُ)
جوشیدن آب چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دور گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتقاء و تنصل. (اقرب الموارد). رجوع به تنصل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَمْ مُ)
تمام گرفتن حق خود را از کسی، روائی حاجت خواستن از کسی، برانگیختن خواستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیرون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اخراج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزاری کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). لاغر گردانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروشدن آب به زمین، کم شیر گردیدن ناقه و دیر دوشیده شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
نقاب بربستن. (تاج المصادر بیهقی). نقاب انداختن زن بر روی خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغت در فحص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
روان شدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دعوی خویشاوندی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دعوی کردن خویشی و نزدیکی کسی را، منه المثل: القریب من تقرب لا من تنسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَعْ عُ)
برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن و کناره گزیدن، یقال: تنکب فلان عنا، ای مال . (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، تیر دادن یا کمان بر دوش افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اختضاب. رنگ کردن با حنا و مانند آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن راه سنگ ناک دشوارگذار که نزدیک بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ بَ)
واحدتنضب. یک درخت تنضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به لغت رومی نام درختی است در کوههای روم که قطران را از بیخ آن گیرند و آن را به عربی صنوبر صغیر خوانند، چه مانند صنوبر است لیکن کوچکتر از آن باشد. (برهان) (آنندراج). قسمی از درخت صنوبر. (ناظم الاطباء). رجوع به لکلرک ج 1 ص 320 و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(غَضْیْ)
روان شدن و جاری گشتن آب. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). رجوع به نضوب شود، به پایان رسیدن و منقضی شدن عمر. (از المنجد). رجوع به نضوب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مکیدن آب دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ لَ)
خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). به خشم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
بیخ برآوردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو)
نوعی از درخت بزرگ در روم که قطران را از بیخ آن گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنسب
تصویر تنسب
خویش نمایی خود را خویش کسی جا زدن خود را به کسی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصب
تصویر تنصب
برپای خاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوب
تصویر تنوب
ترازک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبب
تصویر تنبب
روان شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغضب
تصویر تغضب
مجبور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترضب
تصویر ترضب
مکیدنآب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقب
تصویر تنقب
نقاب بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقب
تصویر تنقب
((تَ نَ قُّ))
روبند بستن
فرهنگ فارسی معین