جدول جو
جدول جو

معنی تنسوخ - جستجوی لغت در جدول جو

تنسوخ
تنسخ، هر چیز نفیس و کمیاب
تصویری از تنسوخ
تصویر تنسوخ
فرهنگ فارسی عمید
تنسوخ
هر چیز نفیس تحفه نایاب
تصویری از تنسوخ
تصویر تنسوخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنسوق
تصویر تنسوق
تنسخ، هر چیز نفیس و کمیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
نسخ شده، از بین برده شده، رد شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نیست گردانیده شده و ردکرده شده. (غیاث). محوشده و نابودگشته و باطل شده و متروک گشته و موقوف شده. (ناظم الاطباء). نسخ شده. زائل شده. ورافتاده. از تداول افتاده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نزد یک اختراع او منسوخ
مایۀ کتبهای یونانی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 342).
طغرای شهنشاه جهان منسوخ است
تا خط نکو بر رخ فرخ زده ای.
سنائی (ایضاً ص 613).
به جنب رای تو منسوخ چشمۀ خورشید
به پیش قدر تو مدروس گنبد خضرا.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 18).
با دولت شاه اخستان منسوخ دان هر داستان
کز خسروان باستان در صحف اخبار آمده.
خاقانی.
جود تو تازه کرد رسومش وگرنه بود
منسوخ آیت کرم و داستان شکر.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 86).
- منسوخ شدن، محو شدن. باطل شدن. متروک شدن. ور افتادن. از رواج و تداول افتادن:
مشهور شد از رایت اوآیت مهدی
منسوخ شد از هیبت او ف تنه دجال.
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 77).
منسوخ شد به گیتی زین داستان و قصه
هم قصۀ سکندرهم داستان دارا.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 5).
با فتحنامه ها و ظفرنامه های تو
مدروس شد حکایت و منسوخ شد سمر.
امیر معزی.
منسوخ شد از دهر و بازآنکه خداوند
مر علم ترا ناسخ تأثیر وبا کرد.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 72).
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دونام مانده چو سیمرغ و کیمیا.
عبدالواسع جبلی.
از همت رفیع تومنسوخ شد همم
با سیرت بدیع تو مذموم شد سیر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 189).
منسوخ شد چو دولت فرزانگان نیاز
معدوم شد چو نعمت آزادگان فقیر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 219).
منسوخ شد ز لوح کرم آیت امید
معدوم شد ز درج شرف گوهر ثمین.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 300).
در نسخ عطارد از حروفت
منسوخ شد آیت وقوفت.
نظامی.
باز شب منسوخ شد از نور روز
تا جمادی سوخت زآن آتش فروز.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 75).
جملۀ ادیان و ملل به ظهور دین او منسوخ شد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 44).
- منسوخ کردن، باطل کردن. محو کردن. متروک کردن. موقوف ساختن. ورانداختن:
نام تو مدروس کرد آوازۀ اسفندیار
ذکر تو منسوخ کرد افسانۀ افراسیاب.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 67).
دستبرد و زور تو منسوخ کرد اندر جهان
دستبرد رستم دستان و زور زال زر.
امیر معزی (ایضاً ص 206).
رسم او معدوم کرد آثار میران قدیم
نام او منسوخ کرد اخبار شاهان سلف.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 229).
رای تو در ممالک سلطان
کرده منسوخ رسمهای ذمیم.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 276).
کرده تاریخ رسم او منسوخ
سمر رسم دودۀ برمک.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 670).
بر آسمان فرشتۀ روزی به بخت من
منسوخ کرد آیت رزق از ادای نان.
خاقانی.
شمار لشکر را وضعی ساخته اند که دفتر عرض را بدان منسوخ کرده اند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 22 و 23).
شب کند منسوخ شغل روز را
دان جمادی آن خردافروز را.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 75).
هر شریعت راکه حق منسوخ کرد
او گیا برد و عوض آورد ورد.
مولوی.
نه از لات و عزی برآورد گرد
که تورات و انجیل منسوخ کرد.
سعدی (بوستان).
قصۀ لیلی مخوان وغصۀ مجنون
عشق تو منسوخ کرد رسم اوائل.
سعدی.
آمد گه آنکه بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار.
سعدی.
ناسخ نسخۀ صحیفۀ باغ
کرد منسوخ طبلۀ عطار.
عبید زاکانی.
- منسوخ گردانیدن، منسوخ کردن: کرم حاتم و معن زایده و آل برمک را یک ساعته بذل او منسوخ گردانید. (لباب الالباب چ نفیسی ص 100).
باشد که آن شاه حرون زآن لطف از حدها برون
منسوخ گرداند کنون آن رسم استغفار را.
مولوی.
رجوع به ترکیب منسوخ کردن شود.
- منسوخ گشتن (گردیدن) ، منسوخ شدن:
کجروی در عهد تو منسوخ گشته ست آن چنانک
هست فرزین سیر خود سیر بیادق ساخته.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 320).
منسوخ گشت قصۀ کاووس وکیقباد
افسانه شد حکایت دارا و اردوان.
ظهیر فاریابی (از المعجم چ مدرس رضوی ص 332).
ز جود و داد تو منسوخ گشت یکباره
عطای حاتم طائی و عدل نوشروان.
عبید زاکانی.
شریعت او هرگز منسوخ نگردد و بعد از وی دیگری به نبوت مبعوث نشود. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 16). رجوع به ترکیب منسوخ شدن شود.
، عبارت است از هر حدیثی که حکم او را رفع کرده باشند به دلیل شرعی متأخر از او و علما در بیان ناسخ و منسوخ تصانیف بسیار کرده اند. (قسم اول نفایس الفنون ص 129) : این نسخ که ما می فرماییم و هرچه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگری به از آن آریم. (کشف الاسرار ج 1 ص 309). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). رجوع به ناسخ شود، به عقیدۀ اهل تناسخ، روحی که پس از مردن جسمی داخل جسم دیگر شود. (فرهنگ فارسی معین) ، کتاب منسوخ، کتاب نسخه شده و نقل شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مأخوذ از تنسخ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). معرب تنسخ. (از برهان). صاحب غیاث در ذیل تنسوقات آرد: این جمع تنسوق است که لفظ ترکی و بمعنی نادر، و صاحب رشیدی نوشته که تنسوق معرب تنسخ است و آن نوعی از جامۀ نفیس که آنرا تن زیب گویند و مجازاً بمعنی تحفه و چیز نفیس و عجیب. در سراج نوشته که تنسوقات جمع تنسوق است و تنسوق معرب تنسخ است که بالفتح و سین مهملۀ مضموم و خای معجمه باشد، مفرس تنسکهه که لفظ هندی است بالفتح و سین مهملۀ مضموم وکاف عربی به های مخلوطالتلفظ و آن قسمی از جامۀ نفیس که از ملک بنگاله آورند چون جامۀ مذکور از تحفه های هندوستان است به مجاز هر تحفۀ نفیس را گفته اند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کلمه مغولی، هدیه. تحفه. سوقاتی. ج، تنسوقات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دستور. قانون. قاعده. تنسق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنسخ و تنسق و تنسوقات شود
لغت نامه دهخدا
مغولی فرهنگ رشیدی این واژه را تازی گشته تنسخ پارسی می داند و آن گونه ای از جامه است که تنزیب نیز خوانده می شود آنندراج تنسخ را پارسی گشته تنسکه هندی می داند و آن جامه ای است گرانبها که از بنگاله آورند و از این روی غیاث بر آن است که هر چیز گرانبها و کمیاب را تنسق گویند ترونده (نادره) هر چیز نفیس تحفه نایاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانسوخ
تصویر تانسوخ
چیز نفیستحفه نایاب که بعنوان هدیه برای بزرگان برند
فرهنگ لغت هوشیار
هیچیده بر افتاده از میان رفته نیست کرده شده از بین برده، باطل کرده شده نسخ گردیده، (اصول) رفع حکم ثابت قبلی است بواسطه حکمی دیگر که وارد بر آن میشود (دستور ج 3 ص 356)، بعقیده اهل تناسخ روحی که پس از مردن جسمی داخل جسم دیگر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانسوخ
تصویر تانسوخ
تنسوخ. تنسخ. تانکسوق. تنکسوق. تنسق، چیز نفیس، تحفه نایاب که به عنوان هدیه برای بزرگان برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
((مَ))
مطرود شده، رد کرده شده
فرهنگ فارسی معین
نسخ، نسخ شده، باطل گردیده، فسخ شده، ازبین رفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده
متضاد: رایج، مد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
عفا عليه الزمنّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
Obsolete
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
obsolète
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
过时的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
obsoleto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لغو شده، لغو شد، منسوخ
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
পুরাতন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
منسوخ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
ล้าสมัย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
zamani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
時代遅れの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
przestarzały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
устаревший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
시대에 뒤떨어진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
modası geçmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
usang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
पुराना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
obsoleto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
veraltet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
obsoleto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
verouderd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
застарілий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
מיושן
دیکشنری فارسی به عبری