جدول جو
جدول جو

معنی تنجی - جستجوی لغت در جدول جو

تنجی
(تُ جی ی)
نوعی از مرغان. (منتهی الارب). نام مرغی. (ناظم الاطباء). ضرب من الطیر. (قاموس، از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنجی
(تَ ءُ)
جستن زمین بلند را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناشناسا کردن جهت چشم زخم رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنجیم
تصویر تنجیم
ستاره شناسی، شناختن ستارگان، اخترشناسی، علم هیئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
روا کردن، برآوردن حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
به بارها دادن مال و آنچه بدین ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره پاره گذاردن وام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره پاره گذاردن وام و دیه را. (از اقرب الموارد) ، به نجوم حکم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). وقت و ستاره شناسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشم داشتن و ترصد ستارگان و محاسبۀ مواقیت و سیر آنها و اطلاع یافتن بر احوال عالم بدین وسیله. (از اقرب الموارد). ستاره شناسی و مطابق علم نجوم و ساعات سعد و نحس شناختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه است یا اکسیر.
خاقانی.
و اسرار علم تنجیم و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم طب و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم. (سندبادنامه ص 62). رجوع به ستاره شناسی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَبْ بُ)
پوست از درخت بازکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَبْ بُ)
دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آراستن. (تاج المصادر بیهقی). آراستن خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عباره اللسان: نجدت البیت بسطته بثیاب موشیه. (اقرب الموارد) : شهر بیاراستند و از انواع تنجید وتزیین هیچ باقی نگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی، چ 1تهران ص 396) ، آزمودن و استوارخرد گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آزمودن و جنبانیدن روزگار کسی را. (از اقرب الموارد) ، دلیر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
محکم گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). محکم رای گردانیدن. (زوزنی). آزمودن و استوار خرد گردانیدن و عبارت الاساس:نجذته التجارب احکمته. و مثله قوله: و نجذنی مداورهالشئون. (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجید شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حاضر آمدن و تعجیل. (از اقرب الموارد). تعجیل. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقهی). در شرع وقوع صیغۀ طلاق باشد در حال. چنین است در جامع الرموز در شرط صحت طلاق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در شرایط صحت طلاق یکی آن است که طلاق نباید مقید به شرط و مؤجل به زمانی باشد و بعبارت دیگر طلاق باید منجز باشد. رجوع به کتب فقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اثر کردن علف در ستور و پند سخن در مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اثر کردن دواء و علف و وعظ و خطاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کندن باد توده را، جدا کردن بهر کسی اندکی از شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پارسی و بمعنی پاتیله است و پاتیله دیگی است ک در آن حلوا و طعام پزند و معرب آن طنجیر است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برهانیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (از دهار) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). رستن و رهانیدن (لازم و متعدی است). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر بالا افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). بر بالای زمین افکندن و بدین معنی است. قوله تعالی: فالیوم ننجیک ببدنک (آنندراج) ، انباشتن زمین را و بلند کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: نجی فلان ارضه، اذا کسبها و رفعها و مخاقه الغرق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
امید مندی، امید داشتن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری، جمع ترجیحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنتی
تصویر تنتی
جستن بر مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجث
تصویر تنجث
بازکاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روای خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجز
تصویر تنجز
روایی یافت روا گردانیدن روا کردن، روایی، جمع تنجزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجس
تصویر تنجس
پلید شدن، ناپاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجم
تصویر تنجم
ستاره شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجه
تصویر تنجه
رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجی
تصویر تدجی
شبتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجی
تصویر تزجی
بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجی
تصویر تحجی
زمزمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجی
تصویر انجی
انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجی
تصویر زنجی
زنگی
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره شناسی، اختر ماری اختر بینی رصد کردن ستارگان، ستاره شماری اختر شماری. یا اهل تنجیم. منجمان اختر شماران. یا علم تنجیم. علم نجوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیع
تصویر تنجیع
کار سازی پند
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدایی پلید گرداندن ناپاک کردن پلید گردانیدن، پلید خواندن ناپاک شمردن،جمع تنجیسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
حاضر آمدن و تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجید
تصویر تنجید
پشتی ساختن، نهالین (لحاف) ساختن، خانه آرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
همرازی با هم راز گفتن، با هم راز گفتن با یکدیگر راز کردن، سرگوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
((تَ))
روا کردن، رو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجیم
تصویر تنجیم
((تَ))
رصد کردن ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجیس
تصویر تنجیس
((تَ))
ناپاک کردن، پلید خواندن، ناپاک شمردن
فرهنگ فارسی معین