جدول جو
جدول جو

معنی تنبوران - جستجوی لغت در جدول جو

تنبوران
مرتعی در روستای نرسوی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوران
تصویر نوران
(دخترانه)
نور (عربی) + ان (فارسی) ،مرکب از نور (روشنایی) + ان (پسوند اتصاف)، نام روستایی در نزدیکی اردبیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توران
تصویر توران
(دخترانه)
نام دختر خسروپرویز، سرزمین تور، نام سرزمینی منسوب به تور پسر فریدون پادشاه پیشدادی که بر آن سوی رود جیحون یعنی ماوراءالنهر واقع بوده و از طرف مشرق تا دریاچه آرال امتداد داشته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تبوراک
تصویر تبوراک
دف، دایره، برای مثال آن بر سر گورها تبارک خواندی / واین بر در خانه ها تبوراک زدی (رودکی - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سِ)
دهی از دهستان گلیان بخش شیروان است که در شهرستان قوچان واقع است و 331 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ)
دهی از دهستان کرون است که در بخش نجف آباد اصفهان واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دف بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307) دف. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). در بعضی از فرهنگها بمعنی دف مرقوم است. (فرهنگ جهانگیری). دف و دایره را نیز گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسدی در فرهنگ خود این لفظ را بمعنی دف ضبط کرده... شعر حکیم غمناک را شاهد آورده. (فرهنگ نظام). و این لغت در اصل تبیره اک بوده یعنی تبیرۀ کوچک. (انجمن آرا) (آنندراج) :
آن خرپدرت بدشت خاشاک زدی
مامات دف دورویه چالاک زدی
آن بر سر گورها تبارک خواندی
وین بر در خانه ها تبوراک زدی.
(منسوب به رودکی) (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1046).
یاد نکنی چون همی از روزگار پیشتر
تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ.
حکیم غمناک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307).
، طبلی باشد کوچک که مزارعان به جهت رمانیدن جانوران از کشتزار نوازند. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ نظام) (از غیاث اللغات) :
خود تبوراک است این تهدیدها
پیش آنچه دیده ست این دیدها.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 203).
پیش او چبود تبوراک تو طفل
که کشد اوطبل سلطان بیست کفل.
مولوی (ایضاً).
، نام دو چوبی است که مزارعان بر یکدیگر زنند که تا مرغان بگریرند. (غیاث اللغات) ، قسمی از نی که درویشان می نواختند. (فرهنگ نظام) ، بمعنی غربال هم آمده است. (برهان) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). آوندی است و قیل بدانچه آرد بیزند. (شرفنامۀ منیری) ، طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب ساخته که بقالان اجناس و نانبایان نان در آن نهند. (برهان). تبنگ. (فرهنگ جهانگیری). طبق پهن حلوائیان. (فرهنگ رشیدی). طبق. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق چوبین پهن و بزرگ که نان و اجناس بقالی در آن نهند. (ناظم الاطباء). طبق که لفظ دیگرش تبنگ است. (فرهنگ نظام) ، خوان. (غیاث اللغات) ، کفچۀ آهنی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
نام جایی است در شعر خاقانی:
بر سر دریای تیلین تیغ کان روسیان
بر جزیره رویناس و لنبران انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شهرکیست بحدود نوبنجان (در فارس) و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 143) ،
{{اسم خاص}} نام سورۀ بیست و یکم قرآن مجید، مکی، دارای 112 آیه. نخستین آیه اش اینست: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قصبۀ مرکزی بخش مزدقانچای شهرستان ساوه، در 60 هزارگزی غرب ساوه بر سر راه ساوه به همدان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2469 تن سکنه دارد. آب قصبه از10 رشته قنات کوچک و یک قنات بزرگ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و سیب زمینی و میوه های سردسیری و شغل مردم آن زراعت و قالیچه بافی و کارگری است. مزارع مادآباد، علی کوسج، مرسعلی بلاغی، دوقان، قره گل جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ممکنات را گویند که جمع ناور باشد که به معنی ممکن است. (برهان قاطع) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از انجمن آرا). از لغات فرهنگ دساتیر است. رجوع به ناور شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پَرْ وَ)
رانندۀ ناو، کشتی ران
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 2846 تن. آب آنجا از رود عنبران و محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بنام عنبران بالا (علیا) و عنبران پایین (سفلی) قرار دارد. و سکنۀ عنبران علیا 2046 تن است. دارای پاسگاه مرزی و دبستان نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از رستاق طبرش (تفرش) است. (از تاریخ قم ص 120 و 139)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قریه ای است در دو فرسنگی بلخ. (از معجم البلدان). نام قریه ای به بلخ و از آنجاست علی بن محمد منجورانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به علی منجورانی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
وزیر لنگوران، از هفت بازی و نمایش که با مقدمۀ جعفر قراچه داغی در تهران چاپ سنگی شد و میرزا فتحعلی دربندی بدواً به ترکی آذربایجانی نوشته و در 1861 میلادی در تفلیس چاپ کرده بود، پنج فقره از آن نمایشها را با حواشی و ترجمه و نت های بسیار در اروپا به طبع رسانیدند. وزیر لنگوران یکی از آنهاست. (ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی ج 4 صص 310-311)
لغت نامه دهخدا
بترکی نام مار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ نی ی)
کسی که طنبور نوازد. (آنندراج). طنبورزن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
نوازندۀ طنبور. طنبوری. طنبرانی. (السامی). طنبورانی. (دهار) :
کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است
فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی جزء بخش دستجرد، در شهرستان قم است که در 22هزارگزی شمال دستجرد و 11هزارگزی طغرود که راه فرعی به قم دارد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 59 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و انار و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از طغرود میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان).
- انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578).
، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از بخش ماه نشان شهرستان زنجان است که 488 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه قشلاجوق و محصول آنجا غلات، و میوه است. این ده مرکز دهستانی به همین نام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، نوعی از ناز غریبه که شهوت را برانگیزد. (آنندراج) :
ز اندام ایاز شوخ خونریز
مقشر می کندبادام انگیز.
زلالی (از آنندراج).
، برانگیخته. بلندساخته. برخیزانیده. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، حرکت قوت شهویه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، در ترکیب بجای نعت فاعلی (انگیزنده) می نشیند: آتش انگیز، آرزوانگیز، آشوب انگیز، ابرانگیز (جنگل ابرانگیز) ، اسرارانگیز، اسف انگیز، اشتهاانگیز، بادانگیز (نفاخ) ، بارانگیز، بهجت نگیز، بیم انگیز، تب انگیز، ترس انگیز، حزن انگیز، حسدانگیز، حسرت انگیز، حیرت انگیز، خاطرانگیز، خشم انگیز، خصومت انگیز، خیال انگیز، دشمن انگیز، دل انگیز، دوست انگیز (که بود از پدر دوست انگیزتر. نظامی) ، دولت انگیز، دهشت انگیز، راحت انگیز، رأفت انگیز، رشگ انگیز، رعب انگیز، رغبت انگیز، رقت انگیز، روح انگیز، رونق انگیز، سپاه انگیز، سرعت انگیز، سرورانگیز، شادی انگیز، شب انگیز، شرانگیز، شرم انگیز، شفقت انگیز، شکارانگیز، شگفت انگیز، شماتت انگیز، شورانگیز، شهوت انگیز، طرب انگیز، عبرت انگیز، عشق انگیز، غبارانگیز، غضب انگیز، غم انگیز، فرح انگیز، فسادانگیز، گردانگیز، غیرت انگیز، فتنه انگیز، گمان انگیز، لشکرانگیز، مسرت انگیز، ملال انگیز، ملالت انگیز، ملامت انگیز، ملک انگیز، مهرانگیز، نخچیرانگیز، نخوت انگیز، نشاطانگیز، نفخ انگیز، نفرت انگیز، وحشت انگیز، وهم انگیز، هراس انگیز، هول انگیز، هیجان انگیز. رجوع به همین کلمات در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف و باران همراه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلتهای موسیقی ذوی الاوتار که دسته ای دراز و کاسه ای کوچک مانند سه تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
زیر جامه ازار، شلوار، شلوار چرمی کشتی گیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوران
تصویر ناوران
کشتی بان ملاح راننده ناو
فرهنگ لغت هوشیار
طبلی کوچک که زارعان به جهت رمانیدن جانوران از کشت زار نوازند، دف دایره، غربال، طبقی پهن و بزرگ از چوب ساخته که بقالان اجناس و نانوایان نان در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلتهای موسیقی ذوی الاوتار که دسته ای دراز و کاسه ای کوچک مانند سه تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوراک
تصویر تبوراک
((تَ))
طبل کوچک، دف، دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
برف باد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هنروران
تصویر هنروران
اکهاء
فرهنگ واژه فارسی سره
گرمابه، حمام قسمتی از حمام، شستشوی کنار چشمه و رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تنور تنورخانگی
فرهنگ گویش مازندرانی
با یک ورزا شخم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کوهستان غرب چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی