جدول جو
جدول جو

معنی تنبه - جستجوی لغت در جدول جو

تنبه
هوشیار شدن، به خود آمدن، بیدار شدن، آگاهی، هوشیاری
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
فرهنگ فارسی عمید
تنبه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
فرهنگ فارسی عمید
تنبه
(تَمْ بَ / ب)
چوبی گنده و بزرگ باشد که در پس در نهند تا در گشوده نگردد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). و آن را کلندر و کلندره نیزگویند. (فرهنگ جهانگیری) :
پیری اگر تو درون شوی ز در شهر
سخت کند بر تو در به تنبه و فانه.
ناصرخسرو.
ز نقش شوم آن روهای منکر
ستنبه گشته هریک تنبۀ در.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تنبه
(تَ دَءْ دُءْ)
بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). بیدار و هوشیار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیدار شدن از خواب. (از اقرب الموارد) ، آگاه شدن بر امری. (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و در الاساس: تنبهت علی الامر تفطنت له . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنبه
هوشیار شدن
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تنبه
((تَ نَ بُّ))
بیدار شدن، هوشیار شدن
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
فرهنگ فارسی معین
تنبه
((تَ بَ))
چوب پشت در، کلون
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
فرهنگ فارسی معین
تنبه
آگاهی، بیداری، هوشیاری
متضاد: غفلت، بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن
متضاد: غافل شدن، غفلت ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستنبه
تصویر ستنبه
تنومند، قوی هیکل، درشت، ستبر، زشت و بدهیکل، برای مثال بگردیدی کاو پی سگ می رود / سخرۀ دیو ستنبه می شود (مولوی - ۵۷۵)، دیو
فرهنگ فارسی عمید
(سِ تَمْ بَ / بِ)
ستمبه. رجوع کنید به استنبه. پارسی باستان ’ستمبکه’، قیاس کنید با هندی باستان ’ستمبهه’ (تکبر، پرمدعا) ، ارمنی عاریتی و دخیل ’ستمبک’، ’ستمبکیه’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کابوس. آن سنگینی باشد که مردم را در خواب زیر کند. (برهان) (جهانگیری). نام دیو که بخواب ترساند. (غیاث). دیو که در خواب مردم را فرو گیرد و آن را خفج، سکاچه و فرنج و فرهانج و برخفچ و فرنجک نیز گویند، بتازیش کابوس، هندی جهاهه نامند. (شرفنامه) :
گرفتش دایه و گفتا چه بودت
ستنبه دیو بدخو چه نمودت.
(ویس و رامین).
،
{{صفت}} مردم درشت و قوی هیکل و دلیر. (برهان). مردی قوی و بازور باشد. (صحاح الفرس). قوی:
چون پند (زغن) فرومایه سوی جوزه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ.
جلاب بخاری.
از ایرانیان بد تهم کینه خواه
دلیر و ستنبه بهر کینه گاه.
فردوسی.
ستنبه دیو بر وی (بر عاشق) زور دارد
همیشه چشم او را کور دارد.
(ویس و رامین).
ستنبه دیو هجران را تو خواندی
بدان گاهی که از پیشم براندی.
(ویس و رامین).
گشته دیو ستنبه را از تاب
گوهر تیر او به جای شهاب.
سنایی.
یتبع کل شیطان مرید. (قرآن 22/3) ، و تابع است هر دیوی ستنبه مارد را. (تفسیر ابوالفتوح).
گبر دیدی کو پی سگ میرود
سخرۀ دیو ستنبه میشود.
مولوی.
، صورتی که از غایت کراهت و زشتی طبع از دیدنش رمان و هراسان باشد. (برهان) (جهانگیری)، شخص سخن ناشنو و ستهنده و ستیزه کننده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَمْ بَ)
لقب مردی از اولیأالله بود از اهل کرمان، ابوسحاق ابراهیم نام داشته و از اقران ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی بود و سالها در هرات اقامت داشته، بالاخره در قزوین درگذشته. قبرش در آنجا معروف به ود. (آنندراج). رجوع به ابراهیم ستنبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنبو
تصویر تنبو
پیامبر خواندن خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبه
تصویر تشبه
مانند شدن، شبیه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجه
تصویر تنجه
رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبئه
تصویر تنبئه
آگاه و خبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیه
تصویر تنبیه
آگاه و هوشیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کاهل و بیکار و هیچ کاره مکر و حیله، نیرنگ و فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبه
تصویر انبه
ماخوذ از هندی، نوعی میوه خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات موسیقی مانند دهل که از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشندوبهنگام نواختن آنرا در زیر بغل گیرند و با سر انگشتان نوازند دنبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبد
تصویر تنبد
خاموشی و سکوت و نوبه تب و لرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبج
تصویر تنبج
آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبب
تصویر تنبب
روان شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تباهی خم بزرگ و دراز سفالین یا چوبین که در آن غله کنند، گودال یا چهار دیواری که در آن غله ریزند، گنبد قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشتن از گناه، اناب، بازگشت، پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبه
تصویر جنبه
بیگانه نمایی کرانه گیری، پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبه
تصویر زنبه
زنبل، زنبه کش، در بنائی آنکه آجر و سنگ با آن حمل می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آن جز از گوسفند که بجای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربی می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنبه
تصویر ذنبه
از ریشه پارسی دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستنبه
تصویر ستنبه
((س تَ بِ))
تنومند، قوی هیکل، بد هیبت، ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
کیوان شید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنبه
تصویر جنبه
سویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنبیه
تصویر تنبیه
گوشمالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنبه
تصویر جنبه
حرکت
فرهنگ واژه فارسی سره