جدول جو
جدول جو

معنی تنانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تنانیدن(گُ اَ تَ)
بافتن کنانیدن و تنیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). متعدی تنیدن. رجوع به تنیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ خوا / خا دَ)
توانستن و قابل شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 289 و ص 308 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تنّین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بمعنی اژدهاها و این جمع تنین است. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تنین شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ دُ دی دَ)
غالب آمدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُعَنْ وَ شُ دَ)
کردن فرمودن و ساختن فرمودن. (ناظم الاطباء). کردن فرمودن. به کردن واداشتن. به کردن داشتن دیگری را. به کاری داشتن. واداشتن به کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دستور دادن به دیگری تا کاری را انجام دهد. کردن فرمودن. (فرهنگ فارسی معین) : اهرار، بانگ کنانیدن سگ را سرما و جز آن. (منتهی الارب). استخاره، بانگ کنانیدن صیاد آهو بره را تا مادر را نزدیک وی آرد وصید کند. (از منتهی الارب) : بر پیغامبری از پیغامبران که در آن زمان بودند وحی شد که بر فلان پادشاه بگوی که پیغامبری را برای رها کنانیدن بنی اسرائیل بفرستد. (از تفسیر بی نام مائه هفتم متعلق به عبدالعلی صدر الاشرافی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ اُ دَ)
دوباره حیات دادن و زندگانی تازه بخشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ تَ)
خوش شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ اَ کَ دَ)
ریختن و ریخته شدن، پاک کردن بواسطۀ شستن و مالیدن و جلا دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نِ چَ)
تراکاستن و خوی نمودن و چکیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ مَ)
تپیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ)
جنبانیدن و جنبش دادن و بحرکت درآوردن و جنابانیدن درخت. (ناظم الاطباء). افشاندن. تکاندن. تکان دادن. چنانکه گستردنی یا جامه ای را افشاندن تا گرد آن یا آب آن بریزد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تکان و تکان دادن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
تگاندن. (ناظم الاطباء). بمعنی افشاندن. (غیاث اللغات). رجوع به تگاندن و تکاندن و تکانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
چیدن فرمودن و چنیدن. چیدن. و رجوع به چنیدن و چیدن شود، فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تراویدن
تصویر تراویدن
تراوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجانیدن
تصویر ترنجانیدن
در هم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابیدن
تصویر ترابیدن
ترواش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکانیدن
تصویر ترکانیدن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنگانیدن
تصویر ترنگانیدن
بصدا در آوردن چله کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترازیدن
تصویر ترازیدن
ساختن و آراستن و زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبانیدن
تصویر تسبانیدن
گرم کردن، خفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
خراشیدن و پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکیدن
تصویر تراکیدن
صدا کردن در شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنانین
تصویر تنانین
جمع تنین، اژدهاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیدن
تصویر تانیدن
غالب آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنانیدن
تصویر چنانیدن
فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنانیدن
تصویر کنانیدن
کردن فرمودن و ساختن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپانیدن
تصویر تپانیدن
فرو کردن چپاندن تپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن تکان دادن جنباندن، حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتانیدن
تصویر تفتانیدن
سوزاندن، حرارت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانیدن
تصویر تکانیدن
((تَ دَ))
حرکت دادن، جنباندن، تکاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپانیدن
تصویر تپانیدن
((تَ دَ))
چپاندن، چیزی را به زور در ظرفی جا دادن، تپاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره