جدول جو
جدول جو

معنی تموکو - جستجوی لغت در جدول جو

تموکو
(تِ کُ)
شهری در شیلی مرکزی است و 51500 تن سکنه دارد و مرکز داد و ستد و کشاورزان است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تموک
تصویر تموک
هدف و نشانۀ تیر، نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومی رفت درآوردنش دشوار بود، برای مثال پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَشْ شُ)
تمک السنام تمکا و تموکا، دراز و پرگوشت شدن کوهان شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به تمک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نشانۀ تیر باشد که عرب هدف گویند. (برهان). نشانۀ تیر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 274) (از فرهنگ جهانگیری) (از اوبهی). نشانۀ تیر تلوک است نه تموک اگرچه بعضی گفته اند. (فرهنگ رشیدی) ، تیری است که به ابخاز می باشد و اکنون بهر جای می سازند پیکانش را بندگشای باشد چنانکه در تن آسان رود ولیکن برون کشیدن از تن دشخوار باشد تا گوشت بازنگیرند بیرون نیاید. (از لغت فرس اسدی چ پاول حورن ص 70). تیری رانیز گفته اند که پیکان پهنی دارد و چون به گوشت یا استخوان فرورود به آسانی برنیاید. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). در فرهنگ هندوشاه نوشته که تموک تیری بود که چون به گوشت یا استخوان دررود به آسانی برنیاید. (فرهنگ جهانگیری). تیری که از زخم با گوشت و با خون بازگیرند. (اوبهی) :
پسرخواجه دست برد به کوک
خواجه او را بزد به تیر تموک.
عمارۀ مروزی (از لغت فرس چ اقبال ص 274).
سپر مدح شاه بس که مرا
نکند پیش تیر فاقه تموک.
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری).
هر دمی کو مرا تموک زند
پیش او دل بلا به کوک زند.
لطیفی (از فرهنگ رشیدی).
، هر چیزی را نیز گویند که در چیزی رود که برون آوردن آن دشوار باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تموک
تصویر تموک
قسمی تیر که دارای پیکان پهن است، نشانه تیر هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکو
تصویر توکو
تکیه کردن، تکیه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموک
تصویر تموک
((تَ))
نوعی تیر که دارای پیکان پهن باشد
فرهنگ فارسی معین
تنباکو
فرهنگ گویش مازندرانی