جدول جو
جدول جو

معنی تمعط - جستجوی لغت در جدول جو

تمعط
(تَ)
برافتادن موی از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن موی گرگ. (از اقرب الموارد) ، پراکنده و متفرق شدن پشمهای شتر. (از اقرب الموارد). یقال: تمعطت اوباره، ای تطایرت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ مَعْ عُ)
کوهی است در حجاز که بلندتر از آن کوه در حجاز نیست. (از معجم البلدان). کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ثَ مَ)
بچه انداختن زن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیز دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دیر داشتن حق کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز کشیدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شمشیر از نیام برکشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجامعت کردن با زن. (از ذیل اقرب الموارد) ، موی برکندن. (تاج المصادر بیهقی). برکندن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برکندن مو یا پر را. (از اقرب الموارد) ، بی موی شدن اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
گرگ موی ریخته. (منتهی الارب) (آنندراج). گرگ موی ریخته و یا کم موی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ امعط. (منتهی الارب). جمع واژۀ امعط، معطاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به امعط و معطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَعْ عِ)
نیک دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار دراز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برطرف شدن ابر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْ مُ)
بینی پاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بینی افشاندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مضطربانه افتان و خیزان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
دراز و کشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمدد. (زوزنی). تمدد و تلزج. یقال له: دبس یتمطط، ای یتمدد لخثورته. (اقرب الموارد) ، برکشیده گردیدن ابرو و رخسار، سخن رنگارنگ آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیدن کلام و تلوین در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
پیچیدن و دوتاه شدن و شتاب رفتن، یقال: تمعج السیل اذا سرع فی جریه. و تمعجت الحیه اذا تقلب فی سیرها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیچیدن و دو تاه شدن سیل و مار در رفتن و گفته اند که این مقلوب تعمج است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
تر و تازگی خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
برگردیدن رنگ روی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، بریزیدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). افتادن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بی)
درترنجیدن و آژنگ ناک شدن روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دردآگین گردانیدن شکم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شرمگین شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور تک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعمق. (اقرب الموارد) ، بدخوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمرغ. (از اقرب الموارد). در خاک گردیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خویشتن رابه انقیاد خوار و ذلیل نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرامیدن و یازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمدد. (اقرب الموارد) ، فاش شدن راز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آشکار شدن شر میان مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَثْ ثُ)
سخت کشیدن شتر دست را، به نهایت تیز رفتن اسب یا یازیدن آن در دویدن، هلاک کردن غبار کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سقط البیت علیه فتمغط، فمات. ابن درید گوید که این مستعمل نیست. (از اقرب الموارد) ، تمغیط. تمدید. تمدد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افتادن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریخته شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، در الاساس فروافتادن ریش، فروریختن پشمهای شتر و در اللسان تطایر و تفرق آنها، فروریختن بیشتر موهای گرگ، خالی شدن تیر از پر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
بی پر شدن تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تابان شدن تیر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تملس چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گرگ موی ریخته، در بعضی از فرهنگها بمعنی حالت ستارگان در اوج منزل خود آورده اند:
کلبه ام در نیمشب آن مه جبین پر نورکرد
کوکب بختم مگر درمنزل امکاج بود.
ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
برافتاده موی از بیماری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کچل شده از بیماری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعط شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ لَ)
پلید گردیدن گرگ و بسیار دها وخبث شدن و یا کم و ریخته شدن موی آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمخط
تصویر تمخط
پاک کردن بینی، افتان و خیزان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعز
تصویر تمعز
آژنگناکی ترنجیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعص
تصویر تمعص
درد آگینی شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعق
تصویر تمعق
دو رنگی، بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعک
تصویر تمعک
غلتیدن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعی
تصویر تمعی
راز آشکاری، خرامیدن، یازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعط
تصویر امعط
ریخته موی، دزد پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعطی
تصویر تمعطی
((تَ مَ طّ))
دراز کشیدن، خرامیدن، خمیازه کشیدن
فرهنگ فارسی معین