جدول جو
جدول جو

معنی تمصیع - جستجوی لغت در جدول جو

تمصیع(تَ لُ)
درخت و چوب بریده را ماندن با پوست تا خشک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترصیع
تصویر ترصیع
جواهر نشاندن بر چیزی، گوهرنشان ساختن، مرصع ساختن، در ادبیات در فن بدیع آوردن الفاظ و کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که در وزن و سجع مطابق باشند مانند فراش و نقاش، منوّر و مقرّر، گریان و خندان، جلال و کمال و مانند این بیت، برای مثال هوا شد تیره و گریان به سان دیدۀ وامق / زمین شد تازه و خندان به سان چهرۀ عذرا (رشیدالدین وطواط)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لُ)
کم کردن و کم دادن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کم کردن چیزی و بتدریج کاستن دهش را یا عطا کردن اندک اندک. یقال: مصر علیه العطاء اذا قلله . (از اقرب الموارد) ، شهر ساختن جای و فراهم آوردن اهل آن را در وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شهرقرار دادن جای را. یقال: مصر الامصار کما یقال مدن المدائن. (از اقرب الموارد) ، اندک شیر گردیدن ماده بز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کند شیرده شدن میش. (از اقرب الموارد) ، به گل سرخ رنگ کردن جامه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن آب بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَیْ یُ)
دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). دادن چیزی. (ناظم الاطباء). بخشیدن مالی را بکسی. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن یا کند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی). بیرون آوردن کودک سر نره را از غلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیرون کردن چیزی را از چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برآوردن کلاکموش خاک را از قاصعاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرو نشانیدن آب تشنگی کسی را و تسکین دادن، لازم گرفتن خانه را، برآمدن کشت از زمین و شکافتن خاک را، نمایان شدن قوم و برآمدن آنان از شکاف کوه، در خود پیچیدن جامه را
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برخورداری دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). به انتها و کمال رسانیدن چیزی را، توشه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، متعه دادن زن را بعد طلاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: طلق امراءه، فمتع بولیده، ای اعطاها امه. (اقرب الموارد) ، دراز ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، تعمیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باقی داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عمر دراز دادن خداوند به کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
به گردانیدن از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
نرم و تابان ساختن زه کمان و جز آن را، با پوست ماندن چوب تر را تا خشک گردد، روغن خورانیدن پوست را، به چرب تر کردن اشکنه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَیْ یُ)
از هم باز کردن. (زوزنی). پنبه غاز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جدا نمودن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره کردن گوشت. (از اقرب الموارد) ، پراکنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ خُ)
مبالغۀ منع. بازداشتن. شدد للمبالغه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
برگذشتن بر عزیمت خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن سر اشکنه را و باریک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جواهر درنشاندن. (دهار). درنشاندن جواهر در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواهر نشاندن در چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). جواهردر زر نشاندن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برشته درآوردن گوهر در گردن بند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوهر به رشته کردن. (ترجمان البلاغۀ رادویانی) ، به ترتیب نیک درست درنشاندن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم بافتن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رصع الطائر عشّه بالقضبان، نزدیک هم قرار داد و بهم بافت شاخه های لانه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندازه کردن و یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شادمانی و خوشدلی کردن، (اصطلاح بدیع) سخن را بخش بخش کردن هر کلمه ای بمقابل خود و وزن و روی ّ یکسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در سخن مقابلۀ هر لفظ، لفظی دیگر آوردن که قافیه به آن تواند شد. و بعضی محققان چنین نوشته اند... و به اصطلاح، شاعر یا منشی در برابر هر کلمه، کلمه ای دیگر بیارد که متفق الوزن و موافق القوافی باشد... (از غیاث اللغات) (از آنندراج). مثال از نظم، شاعر گوید:
ای مصور ز تو کمال وفا
وی منور ز تو جمال صفا.
اهلی شیرازی:
گوهر او یافته درج شرف
اختر او یافته برج شرف.
در این شعر با وصف ترصیع، تجنیس هم یافته میشود، والا گوهر و اختر متجانس نیست. مثال نثر مرصع از اعجاز خسروی: امام معظم اعظم همام مکرم اکرم خیر ادریس عمل منیر برجیس محل حاکم والامقام حاتم دریاغلام شهاب المله الظاهره نصاب الدوله القاهره مرجع الفحول و الاجله منبع العقول و الادله... (از آنندراج). آن است که الفاظ در وزن مساوی و در عجزها متفق باشند مانند قول خدای تعالی: ان الینا ایابهم. ثم ان الینا حسابهم. (از تعریفات جرجانی)... آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخشهای سخن خانه خانه آرند چنانکه هر کلمه برابر بوده و متفق بوزن و حرفی از اول وی هم همچون آخر بوده. همچنانکه ابوطیب مصعبی گفت (هزج) :
شکّرشکنست یا سخنگوی منست
عنبرذقنست یا سمنبوی منست.
اندر این بیت هر دو کلمه برابر افتادند و یکسان به وزن چون شکر با عنبر و شکن با ذقن و سخن با سمن و گوی بابوی. و چون اقسام سخن بدین مثال بود که یاد کردم آن را ترصیع خوانند، و این قسم را اندر بلاغت درجه ای بلند است و منزلتی شریف، زیرا که بدام هر خاطری اندرنیاید و دست هر خردی به وی نرسد. مثال دیگر عنصری گوید (مجتث ّ) :
گره گذاشته از قیر بر صحیفۀ سیم
زره نگاشته از مشک بر گل بادام.
رودکی گوید (رمل) :
کس فرستاد به سرّ اندرعیار مرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.
عبدالجبار زینبی گفت (رمل) :
روز بزمت نامدارا فاخته انباز باز
روزرزمت کامکارا شیر شاگرد شبان.
عنصری گوید (متقارب) :
بدیدار ماهی بکردار شاهی
بفرهنگ پیری بدولت جوانی
بفرمان قضایی بمیدان بلایی
بنعمت زمینی بقدر آسمانی.
بیتی سراسر مرصع بر سبیل دعای پایان قصیده، قمری جرجانی گوید (هزج) :
علو تختت کفوّ بختت فری ّ کارت پری ّ یارت
کژین (؟) مشکین گزین مسکن قرین خوبان معین یزدان.
عنصری گوید (هزج) :
بایسته یمین دول آن قاعده ملک
شایسته امین ملل آن خسرو دنیا.
منجیک گفت (قریب) :
نگذاشت چو تو هیچ رزم رستم
ناراست چو تو هیچ بزم دارا.
هم منجیک گوید (مجتث) :
بروی شمع فروزی مرا بگرد سرای
بموی عنبر سوزی ز فرق تا بقدم.
(از ترجمان البلاغۀ رادویانی).
رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 250 و کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و مرآهالخیال ص 115 و نفایس الفنون ص 46 و اساس الاقتباس ص 597 و حدایق السحر چ اقبال صص 3- 5 و ترصیع معالتجنیس و مرصع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَطْ طُ)
روان شدن و گداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسیل: الفضه تتمیع فی البوطه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترصیع
تصویر ترصیع
گوهر نشان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیع
تصویر تمیع
روان شدن و گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتیع
تصویر تمتیع
توشه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنیع
تصویر تمنیع
((تَ))
بازداشتن، منع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترصیع
تصویر ترصیع
((تَ))
جواهر نشاندن بر چیزی، آوردن کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که از نظر وزن و سجع یکی باشند
فرهنگ فارسی معین
جواهرنشانی، جواهرنشان کردن، به جواهر آراستن، آمودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد