جدول جو
جدول جو

معنی تمسیه - جستجوی لغت در جدول جو

تمسیه
(تَ ذُ)
کیف امسیت گفتن کسی را، یعنی، چگونه شام کردی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مساک اﷲ بالخیر گفتن. (تاج المصادر بیهقی). مساک اﷲ بالخیر گفتن، یعنی، بخیر شام کند خدای ترا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شبانگاه چیزی آوردن و شبانگاه آوردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
نام نهادن، نامیدن، به نام خواندن، نام گذاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمویه
تصویر تمویه
زراندود کردن، آب طلا دادن، کنایه از امری یا خبری را خلاف آنچه هست نمایاندن، باطل و غلطی را به لباس حق و درست جلوه دادن، تلبیس، تزویر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آب دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’دس س’، پنهان کردن و بی نام کردن. (تاج المصادر بیهقی). پنهان کردن. (دهار). پنهان و گمنام کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پوشانیدن و گم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قد خاب من دسیها، ای دسها، فأبدل من احدی السینین یاء کتظنیت فی تظننت لأن البخیل یخفی منزله و ماله او معناه دس نفسه مع الصالحین و لیس منهم او خاب نفس دساها اﷲ. (منتهی الارب). رجوع به تدسیس شود
از ’دس ی’، ورغلانیدن کسی را و تباه کردن وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباه کردن و گمراه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن حدیث را از کسی و نقل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تدسیه نفس، ضد تزکیۀ آن. تدسیس آن. (از اقرب الموارد). گمنام وبی قدر ساختن آن. (از المنجد). رجوع به تدسیس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’خ س و’، طاق و جفت بازیدن به گردکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). نامیدن و به نامی خواندن و نام نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام نهادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام گذاشتن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذکر نام خدا. (از متن اللغه). آوردن شروع کننده کار نام خدا را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بر سر خود گذاشتن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَصْ صُ)
خبردادن خلاف آنچه پرسند او را از آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر دادن کسی را خلاف آنچه پرسند و تزویر و تلبیس کردن او را چنانکه گویی خبر را تر و تازه و با آب کرده است. (از اقرب الموارد) : تمویه و تزویر آنها مرا در خشم او (شیر) افکند. (کلیله و دمنه). ندانی که مرغان دروغ نگویند و تمویه و تزویر نسگالند. (سندبادنامه ص 99). و به لطایف حیل و بدایع تمویه خود را در جوار صون و پناه سلامت آورده. (سندبادنامه ص 72). در تضریب و تقبیح صورت او فصلی می پرداخت و به زرق و تمویه در فساد حال او سعی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 73). در استمالت و استعطاف او انواع سحرو تمویه بکار آورد. (ترجمه یمینی ایضاً ص 264).
گر نماید غیرهم تمویه اوست
ور رود غیر از نظر تنبیه اوست.
مولوی.
در تقلیب دستی نداشتند اما در قلب و تمویه ید بیضا نمودند. (رشیدی) ، آبدار کردن. (تاج المصادر بیهقی). آبناک شدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اذا موه الصمان من سبل القطر، و قیل موه الصمان صار مموها بالبقل. (اقرب الموارد) ، آب بسیار کردن در دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : موهوا قدورکم. (اقرب الموارد) ، سیم یا زراندود کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیاراستن. (زوزنی). مس یا آهن و دیگر چیزهایی که حقیرتر از طلا و نقره باشد به آب نقره و طلا اندودن. یقال: هذا نحاس مموه بالفضه، ای مطلی بماء الفضه. (از اقرب الموارد). زراندود کردن و آرایش نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات) : در تزیین و تمویه آن به زخارف زریاب اختصار نکردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 421) ، باب نمودن چیزی را. (منتهی الارب). به آب نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) ، تلبیس کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکر و فریب و تملق. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- دلیل بی تمویه، دلیل و برهانی که خلاف دروغ نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ سی یَ)
شبانگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) : اتیته امسیه امس، شبانگاه دی نزد او آمدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امصار جمع واژۀ مصر در دیگر معانی آن نیز هست. رجوع به مصر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَشْ شُ)
منی انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بر آرزو آوردن. یقال: منا ایاه و به، آرزو در دل افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی را بر آرزوی چیزی داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). برآرزو واداشتن. قوله تعالی: لا ٔمنّینّهم و لا ٔ̍مرنّهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاداش دادن. یقال: لامنیک مناوتک، ای لاجزینک جزائک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَیْ یُ)
ستودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَنْ نُ)
به چراگاه گذاشتن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خاف ف)
فارفتن آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). راندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بردن. (ناظم الاطباء) ، رفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لازم و متعدی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعتصام. (اقرب الموارد) ، خداوند مشک کردن، بمشک رنگ کردن، بمشک بیالودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بمشک خوشبوی کردن، بیعانه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
تبدیل کردن. (ناظم الاطباء) ، تاراج نمودن و غارت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
دست مالیدن، دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده تا آلودگی آن زائل گردد، سخن خوش گفتن فریبنده، همه روز راندن شتر راو مانده ساختن و پشت ریش کردن و لاغر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خورانیدن شوربا کسی را اندک اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آشامانیدن به کسی شوربا را اندک اندک. (ناظم الاطباء). رجوع به تحسی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْ مُ)
دور کردن کسی را از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امسیه
تصویر امسیه
شبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمسیه
تصویر لمسیه
بساوای بسودنی مونث لمسی مختص به لمس و لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
چتر، سوراخ کاسه روی ابزار های خنیا چون تار و کمانچه و سنتور، هوریک در تازی به وات هایی گفته اند که چون (ال) پیش از آنان آید آوایشان جایگزین آوای (ل) گردد: ت - ث - د - ذ - ر - ز - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ن و خود ل دیگر وات ها را قمری یا قمریه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیه
تصویر تاسیه
مولیدن اندوه نمودن نمایان کردن انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنیه
تصویر تمنیه
منی انداختن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمویه
تصویر تمویه
آب طلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسیح
تصویر تمسیح
دست مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسیخ
تصویر تمسیخ
تبدیل کردن، غارت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش پرداختن پیشا دست دادن، چنگ در زدن، مشکاندن مشک زدن (مسک تازی گشته مشک سنسکریت است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشیه
تصویر تمشیه
سرانجام دادن، کارگزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیه
تصویر تملیه
برخوردار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
نام نهادن، نامگذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدسیه
تصویر تدسیه
تباه کردن پنهان کردن و بینام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخسیه
تصویر تخسیه
گردو بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمویه
تصویر تمویه
زراندود کردن، دروغی را حق جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
((تَ یِ))
نام نهادن، نامیدن
فرهنگ فارسی معین