جدول جو
جدول جو

معنی تمریر - جستجوی لغت در جدول جو

تمریر
(تَحْ)
تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تلخ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گستردن بر روی زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمریر
تلخاندن تلخ کردن
تصویری از تمریر
تصویر تمریر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکریر
تصویر تکریر
تکرار، عملی را دو یا چند مرتبه انجام دادن، سخنی را دوباره گفتن، در ادبیات در فن بدیع مکرر آوردن کلمه ای به منظور تاکید یا غرض دیگر مانند این شعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقریر
تصویر تقریر
بیان کردن، قرار دادن، برقرار کردن، اقرار کردن، به اقرار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحریر
تصویر تحریر
نوشتن، نوشته، در موسیقی کش دادن صوت هنگام آوازخوانی، چهچهه، آزاد ساختن بنده، آزاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
فعالیت برای به دست آوردن مهارت در کاری، متنی شامل مسئله ها، پرسش ها و یا سرمشق هایی برای مهارت یافتن در امری مثلاً تمرین های کتاب را حل کردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغریر
تصویر تغریر
چیزی را در معرض هلاک قرار دادن، به خطر افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
سرگین در زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ازاقرب الموارد). بار افکندن زمین را. (منتهی الارب). بار افکندن زمین را. و بار سرگین حیوانات را گویند که بجهت قوت زراعت به زمین کم زور ریزند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آزاد بکردن. (تاج المصادر بیهقی). آزاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحریر رقبه، آزاد کردن بنده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزاد کردن غلام و کنیزک. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ نظام). آزاد گردانیدن بنده. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : او تحریر رقبه فمن لم یجد فصیام ثلثه ایام ذلک کفاره ایمانکم اذا حلفتم و احفظوا ایمانکم کذلک یبین اللّه لکم آیاته لعلکم تشکرون. (قرآن 89/5).
بخشیدن گوهرش به کیل است
تحریر غلام خیل خیل است.
نظامی.
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بندۀ پیر.
سعدی (گلستان).
، نوشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوشتن و کتابت کردن، با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام) :
به تحریر الفاظ من فخر کرد
همی کاغذ از دست من بر حریر.
ناصرخسرو.
لیکن مینماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است. (کلیله و دمنه).
از پس تحریر نامه کرده ام مبداء بشعر
معجز آوردن به مبدا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
به یار نامه فرستاده ام به این مضمون
چنین به خون دل و دیده کرده ام تحریر.
سنجر کاشی (از آنندراج).
، بمعنی خطهای باریک که از موقلم بر نقوش و تصاویر کشند. (غیاث اللغات). خطوطی که بر گرد کاغذ خطوط و تصاویر کشند، و با لفظ کشیدن و کردن و یافتن و شدن مستعمل. (آنندراج). خطوطی که نقاش دور تصویر میکشد. (فرهنگ نظام) :
افسوس که شد دلبر و در دیدۀ گریان
تحریر خیال خط او نقش برآبست.
حافظ.
بیا که پردۀ گلریز هفت خانه چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال.
حافظ (از مجلۀ یادگار شمارۀ چهارم سال دوم ص 39).
مانی از شرم رخت تصویر نتواند کشید
ور کشد همچون خطت تحریر نتواند کشید.
سالک یزدی (از آنندراج).
تا خطت یافته تحریر، رخ ساده رخان
پیش رخسار تو نقشی است که بی تحریراست.
سنجر کاشی (ازآنندراج).
، مهذب کردن سخن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاکیزه کردن سخن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کلام را از حشو و زواید پاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاکیزه گفتن. (غیاث اللغات). پاکیزه گفتن و خوش نوشتن. (فرهنگ نظام) ، تحریر کتاب و جز آن، راست گردانیدن و زیبا ساختن و خالص کردن آن با اصلاح حروف و افتادگیهای آن، تحریر وزن، ضبط کردن آن با دقت، تحریر معنی، استخلاص آن بطور مجرد. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) ، نوعی از نغمه که به پیچیدگی آواز باشد، بهندی کنگری گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوعی از نغمه که عبارت از پیچیدگی آواز باشد. (ناظم الاطباء). پیچیدن صدای آوازه خوان که از اصول موسیقی است. (فرهنگ نظام) :
از نغمۀ شاه زهره گیج افتاده ست
اینجا نغمات همه هیچ افتاده ست
مرغوله شود صدا ز تحریراتش
زآن رو ره گوش پیچ پیچ افتاده ست.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به تحریر صوت و تحریر دادن شود، فرزند را نامزد خدمت مسجد و طاعت خدای عزوجل گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از آنندراج) : رب انی نذرت لک ما فی بطنی محرراً. (قرآن 35/3) ، برداشتن خراج و جبایت و انواع آن از زمین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام کتاب در علم اشکال هندسه از اقلیدس. (غیاث اللغات) (آنندراج). تحریر اقلیدس، کتابی در اشکال هندسی، از اقلیدس. (ناظم الاطباء). رجوع به اقلیدس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تزکیه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نسبت دادن کسی را به برّ. (قطر المحیط) ، غلبه کردن، بواسطۀ سخن یا کار مطیع کردن، محقق کردن، آشکار کردن و ظاهر نمودن بیگناهی را. (ناظم اطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چیز. (از قطر المحیط) : ما اصبت منه تبریراً، نیافتم از وی چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمدیر
تصویر تمدیر
گل اندایی، ریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریر
تصویر تجریر
نیک کشیدن بسیار کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمایر
تصویر تمایر
تباهی افتادن، فتنه و فساد افتادن میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکریر
تصویر تکریر
تکرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریر
تصویر تقریر
به اقرار آوردن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نوشتن نبشتن، آزاد کردن بنده، مرغوله مرغولش زبانزد خنیا مرغوله شود صدا زتحریراتش - زان رو ره گوش پیچ پیچ افتاده است (ظهوری) پیچیدگی آواز نوشتن نبشتن، آزاد کردن بنده، سره کدرن پاکیزه کردن تهذیب (کتب پیشینیان)، نقش خط برکشیدن،جمع تحریرات، غلت دادن آواز، پیچیدگی در آواز کشش، غلت آواز، از حشو و زواید پیراسته مهذب (کتب پیشینیان) : (کتاب... تحریر نصیر الدین طوسی است) یاتحریر رقبه. آزاد کردن بنده. یا ماشین تحری. ماشینی که برای نوشتن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشریر
تصویر تشریر
خشکاندن به آفتاب، به نام کردن سرشناس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریر
تصویر تسریر
شادمان کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرمر
تصویر تمرمر
لرزیدن، لرزیدن از خوشی، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثریر
تصویر تثریر
تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغریر
تصویر تغریر
در خطر وهلاکت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکیر
تصویر تمکیر
انبار بندی بنداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
سخت روی گردیدن کسی بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریق
تصویر تمریق
سرود فرومایگان گفتن سرا پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریض
تصویر تمریض
بیمار داری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریر
تصویر تحریر
((تَ))
نوشتن، آزاد کردن بنده، خالص کردن، کشش صدا هنگام آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
((تَ))
عادت دادن، آشنا ساختن کسی به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقریر
تصویر تقریر
((تَ))
برقرار کردن، بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغریر
تصویر تغریر
((تَ))
به خطر انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکریر
تصویر تکریر
((تَ))
کاری را دوباره انجام دادن، سخنی را دوباره گفتن، آوردن دو یا چند کلمه به یک معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
ورزش، ورز، آمادگی، پیگیری، ورزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحریر
تصویر تحریر
نگارش، نوشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تلفّظ، سخنرانی
دیکشنری اردو به فارسی