معنی تمازج - جستجوی لغت در جدول جو
تمازج
((تَ زُ))
آمیخته شدن، مخلوط شدن
ادامه...
آمیخته شدن، مخلوط شدن
تصویر تمازج
فرهنگ فارسی معین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر متمازج
متمازج
آنچه با دیگری به هم آمیخته می شود، به هم آمیخته
ادامه...
آنچه با دیگری به هم آمیخته می شود، به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
تماز
(تَ)
دور شدن نیت: تمازت به النیه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ادامه...
دور شدن نیت: تمازت به النیه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مازج
(زِ)
آمیزنده. (آنندراج). آمیزنده و مخلوط کننده. (ناظم الاطباء)
ادامه...
آمیزنده. (آنندراج). آمیزنده و مخلوط کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تماج
(تُ)
کیسۀ درازی را گویند که از پارچه دوزند و یا از ابریشم بافند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
ادامه...
کیسۀ درازی را گویند که از پارچه دوزند و یا از ابریشم بافند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبازج
(اِ)
با هم فخر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاخر. (قطر المحیط)
ادامه...
با هم فخر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاخر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تمازح
(تَ)
باهم لاغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر مزاح کردن. (آنندراج). تداعب. یقال: هما یتمازحان. (اقرب الموارد)
ادامه...
باهم لاغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر مزاح کردن. (آنندراج). تداعب. یقال: هما یتمازحان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تماج
(تِ)
تیماج و چرمی که از پوست بز سازند. (ناظم الاطباء)
ادامه...
تیماج و چرمی که از پوست بز سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویر متمازجه
متمازجه
مونث متمازج
ادامه...
مونث متمازج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر متمازج
متمازج
همامیز بهم آمیزنده مزج شونده
ادامه...
همامیز بهم آمیزنده مزج شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر تمازح
تمازح
با هم مزاح کردن
ادامه...
با هم مزاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر تماز
تماز
دور شدن
ادامه...
دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مازج
مازج
آمیزنده
ادامه...
آمیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مازج
مازج
((زِ))
آمیزنده، مخلوط کننده
ادامه...
آمیزنده، مخلوط کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویر تمازح
تمازح
((تَ زُ))
مزاح کردن با هم
ادامه...
مزاح کردن با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویر متمازج
متمازج
((مُ تَ زِ))
به هم آمیزنده، مزج شونده
ادامه...
به هم آمیزنده، مزج شونده
فرهنگ فارسی معین
تمازن
ساکت شو
ادامه...
ساکت شو
فرهنگ گویش مازندرانی