جدول جو
جدول جو

معنی تماج - جستجوی لغت در جدول جو

تماج
(تُ)
کیسۀ درازی را گویند که از پارچه دوزند و یا از ابریشم بافند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تماج
(تِ)
تیماج و چرمی که از پوست بز سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تماس
تصویر تماس
با یکدیگر ارتباط برقرار کردن، به هم سوده شدن، مالیده شدن دو چیز به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتماج
تصویر تتماج
نوعی آش که با آرد گندم تهیه می کردند، آش سماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماج
تصویر اماج
آشی که در آن گلوله های کوچک خمیر می ریزند، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
شور و غوغا، برای مثال شب بیامد بر درم دربان باج / در بجنبانید با بانگ و تلاج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)، مشغله، گرفتاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تموج
تصویر تموج
موج دار شدن، موج زدن آب
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
قسمی از آش است در ترکی. (غیاث اللغات). خوراک معروف ترکان. (کاشغری ج 1 ص 378، از حاشیۀ برهان چ معین). آشی است که از سماق پزند. (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (آنندراج). و به اصل تتم آش بوده و بعضی آن را ترکی دانند و چنین است. (انجمن آرا) (آنندراج). شاید لفظ مذکور مرکب است از تتم ترکی بمعنی سماق و لفظ آج مبدل آش فارسی. (فرهنگ نظام). فروزانفر در تعلیقات کتاب فیه مافیه آرد: تتماج بضم اول لفظی است ترکی و آن نوعی از آش خمیر است که با دوغ یا کشک سازند و گفتۀ مولانا در مثنوی:
نه چنان بازیست کو از شه گریخت
سوی آن کمپیر کو می آرد بیخت
تا که تتماجی پزد اولاد را
دید آن باز خوش خوش زاد را.
این معنی را تأیید میکند.... احمد بن منوچهر شست کله از شعرای قرن ششم قصیده ای در وصف تتماج گفته است که به قصیدۀ تتماجیه شهرت دارد و تا حدی طرز ساختن آن را روشن میسازد و مطلعش این است:
چو رایت صبح شد درفشان
شد خیل ستارگان پریشان.
و این قصیده را در مونس الاحرار نسخۀ عکسی متعلق بکتاب خانه ملی توان یافت و در دیوان خاقانی چاپ هند نیز به وی نسبت داده اند. رجوع بکتاب فیه مافیه ص 242 شود: در جمله سبب تولد سنگ امتلاست و رطوبتهای لزج که از طعامهای غلیظ تولد کند چون گوشت گاو... و تتماج و رشته و کرنج و... (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چشم اعدای تو خلیده بخار
هم بر آنسان که سیخ در تتماج.
سوزنی.
نی چون تو کسی که آب تتماج خورد
در مصطبه ها بغل زند کاج خورد.
سوزنی.
همه ترکان فلک را پس از این
خلق تتماجی ایشان شمرند.
خاقانی.
آری آن را که در شکم دهل است
برگ تتماج به ز برگ گل است.
نظامی.
خارکز نخل دور شد تاجش
به که سازند سیخ تتماجش.
نظامی.
آب تتماج است آب روی عام
که سگ شیطان از او یابد طعام.
مولوی.
زآب تتماجی که دادش ترکمان
آنچنان وافی شده ست و پاسبان.
مولوی.
رزق ما از کاس زرین شد عقار
وان سگان را آب تتماج از تغار.
مولوی.
در منزل شیخ شادی تتماج می پختند... بعضی درویشان تتماج را بغفلت در دیگ می انداختند. خواجۀ ما قدس روحه از قصرعارفان رسیدند... شما تتماج را بغفلت می اندازید... آن تتماج انگوربا شده بود... (انیس الطالبین). در دست هر یکی کاسۀ تتماجی پیدا شد در خاطر من گذشت چه بودی اگر سیخی بود. (انیس الطالبین).
نام تتماج بر زبان راندم
ماست راآب در دهان آمد.
بسحاق اطعمه.
جانم از کاچی و تتماج زمستان سیر شد
استخوانهای قدیدم در نظر شمشیر شد.
بسحاق اطعمه.
وصف تتماج پر از قلیه چه شاید کردن
که بهر برگ نبشته ست هزاران اسرار.
بسحاق اطعمه.
، قطعه های باریک و نازک و بلند از خمیر که رشته نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مسخرگی نمودن. (زوزنی). تمازح. (اقرب الموارد). یکدیگر را زشت و درشت گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به تماجع و تمازح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم بیباکی نمودن و فحش گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تماجن. (اقرب الموارد). رجوع به تماجن و تمازح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یاد کردن مجد کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم نازیدن وفخر کردن به بزرگی و مجد آشکار کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زماج
تصویر زماج
دو برادران از مرغان شکاری، لاغر پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمار
تصویر تمار
خرمافروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماجد
تصویر تماجد
با هم نازیدن و فخر کردن به بزرگی و مجد آشکار کردن با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماج
تصویر شماج
نان جو، تفاله انگور، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماج
تصویر سماج
جمع سمیج، زشت ها، شیرهای ترش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاج
تصویر تحاج
گواه آوردن، دشمنی با یکدیگر هم دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماظ
تصویر تماظ
بهم بدی و پیکار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمام
تصویر تمام
همه آن، تمام شئیی تمام آن، درست و کافی و کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموج
تصویر تموج
موجدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمات
تصویر تمات
فرانسوی گوجه فرنگی بکاه سر گوجه فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماس
تصویر تماس
یکدیگر را بسودن، جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماز
تصویر تماز
دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتماج
تصویر تتماج
آش سماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
بانگ مشغله شور و غوغا. شور، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تازی پارسی گشته دراج: پور کبکنجیر جرب ای دادگستری که ز تاثیر عدل تو باز و عقاب خم زند از کبک و از جرب (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیماج
تصویر تیماج
پوست بز که آنرا دباغی کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماج
تصویر رماج
بند نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماج
تصویر دماج
پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند آماجگاه، نشان نشانه هدف، پرتاب تیررس 24، 1 فرسنگ قریب 500 قدم، آهن گاو آهن که در زمین فرو شود و شیار کند، مجموع آهن جفت گاو آهن سپار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتماج
تصویر تتماج
((تُ))
نوعی آش که با آرد گندم می پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماج
تصویر آماج
اهداف، هدف، ابژکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تماس
تصویر تماس
پرماس، سودن، برخورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمام
تصویر تمام
آزگار، همه، پایان، هماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تتماج با گوشت خرگوش یا چیزی ترش، دلیل بر غم و اندوه است. جابر مغربی
اگر کسی بیند تتماج به گوشت بره یا گوشت گوسفند و ماست شیرین میخورد، دلیل که به قدر آن از مردم سپاهی وی را منفعت وخیر رسد. اگر بیند با گوشت گاو یا با گوشت خرگوش و کشک و ماست ترش میخورد، دلیل که منفعت اندک از مردم سفله دون بدو رسد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب