کوهی در تسالی مجاور اسّا. برطبق اساطیر یونانی هنگامی که غولان بر ژوپیتر عصیان کردند و خواستند به آسمان عروج کنند پلیون را بر روی اسّا فروریختند. (از اساطیر یونانی
کوهی در تسالی مجاور اُسّا. برطبق اساطیر یونانی هنگامی که غولان بر ژوپیتر عصیان کردند و خواستند به آسمان عروج کنند پلیون را بر روی اُسّا فروریختند. (از اساطیر یونانی
جامه ای را گویند که از هفت رنگ بافته باشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کاف پارسی (گلیون) است مخفف انگلیون. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گلیون و انگلیون شود
جامه ای را گویند که از هفت رنگ بافته باشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کاف پارسی (گلیون) است مخفف انگلیون. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گلیون و انگلیون شود
تریلیون در علم حساب نام طبقۀ پنجم است که عدد سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم باشد به این شکل: طبقۀاول طبقۀدوم طبقۀسوم طبقۀچهارم طبقۀپنجم 321 321 321 321 321 لفظ مذکور فرانسوی است. (فرهنگ نظام). این عدد در کتابهای لغت فرانسه متفاوت درج شده از آن جمله در لاروس کبیر (لاروس قرن بیستم) و لاروس کوچک چاپ 1952 یک میلیون میلیون (1012) آمده ولی در لاروس کوچک چاپ 1959 یک میلیون بیلیون (1018) و در لاروس کوچک چاپ 1964 یک میلیارد میلیارد. (یک با هیجده صفر ضبط شده است. صاحب کتاب لغت و بستر در ذیل کلمه بیلیون آرد: در انگلستان و آلمان یک میلیون میلیون است و در فرانسه و آمریکا و جاهای دیگر هزار میلیون است و چنین اشتباهی در موارد استعمال اصطلاحات ترلیون و کاترلیون وجود دارد. و همین کتاب در ذیل کلمه ترلیون آرد: در فرانسه و آمریکا هزار بلیون (1000000000000) و در انگلستان و آلمان (1000000000000000000) است - انتهی. در سیستم فرانسه نمره ای است که معمولا در امریکا هم متداول است و آن سه بار هزار را در یک هزار ضرب کنند. (1000000000000) و در سیستم انگلستان ده به قوه 18 (1018) است
تریلیون در علم حساب نام طبقۀ پنجم است که عدد سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم باشد به این شکل: طبقۀاول طبقۀدوم طبقۀسوم طبقۀچهارم طبقۀپنجم 321 321 321 321 321 لفظ مذکور فرانسوی است. (فرهنگ نظام). این عدد در کتابهای لغت فرانسه متفاوت درج شده از آن جمله در لاروس کبیر (لاروس قرن بیستم) و لاروس کوچک چاپ 1952 یک میلیون میلیون (1012) آمده ولی در لاروس کوچک چاپ 1959 یک میلیون بیلیون (1018) و در لاروس کوچک چاپ 1964 یک میلیارد میلیارد. (یک با هیجده صفر ضبط شده است. صاحب کتاب لغت و بستر در ذیل کلمه بیلیون آرد: در انگلستان و آلمان یک میلیون میلیون است و در فرانسه و آمریکا و جاهای دیگر هزار میلیون است و چنین اشتباهی در موارد استعمال اصطلاحات ترلیون و کاترلیون وجود دارد. و همین کتاب در ذیل کلمه ترلیون آرد: در فرانسه و آمریکا هزار بلیون (1000000000000) و در انگلستان و آلمان (1000000000000000000) است - انتهی. در سیستم فرانسه نمره ای است که معمولا در امریکا هم متداول است و آن سه بار هزار را در یک هزار ضرب کنند. (1000000000000) و در سیستم انگلستان ده به قوه 18 (1018) است
رنگ دار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). رنگ دار کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گوناگون کردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از آنندراج) : از حسن تلوین و تزیین بجایی رسانیدند که هرکس که می دید انگشت تعجب در دندان می گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، رنگ درآوردن غوره. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). آشکار گردیدن رسیدگی در غورۀ خرما. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). لون البسر (مجهولاً) ، پدید گشت در آن بسر آثار پختگی در رسیدگی. (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن پیری در موی سر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اهل تصوف نام یکی از مقامات فقر. (غیاث اللغات) (آنندراج). و آن مقام طلب و تفحص است از راه استقامت. (از تعریفات جرجانی). گردیدن بنده است در احوال. و نزد اکثر تلوین مقام ناقصی است. و نزد ما کاملترین مقامات است و حال بنده در آن مدلول فرمودۀ پروردگار است: ’کل یوم هو فی شأن’. (از تعریفات جرجانی). تلوین اشارت است به تقلب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب وتعاقب غیبت صفات و ظهور آن، مادام که شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده اورا صاحب تلوین نگویند، چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلف بود و مقید صفات نفس را صاحب حال نخوانند و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و بمقام تمکین رسیده. (از نفایس الفنون در علم تصوف) : هر دمی شوری نیاوردی به پیش برنیاوردی ز تلوین هاش نیش. مولوی. حق آن قدرت که بر تلوین ما رحمتی کن ای امیر لونها. مولوی. جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست رست از تلوین که از ساعت برست. مولوی
رنگ دار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). رنگ دار کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گوناگون کردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از آنندراج) : از حسن تلوین و تزیین بجایی رسانیدند که هرکس که می دید انگشت تعجب در دندان می گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، رنگ درآوردن غوره. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). آشکار گردیدن رسیدگی در غورۀ خرما. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). لون البسر (مجهولاً) ، پدید گشت در آن بُسر آثار پختگی در رسیدگی. (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن پیری در موی سر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اهل تصوف نام یکی از مقامات فقر. (غیاث اللغات) (آنندراج). و آن مقام طلب و تفحص است از راه استقامت. (از تعریفات جرجانی). گردیدن بنده است در احوال. و نزد اکثر تلوین مقام ناقصی است. و نزد ما کاملترین مقامات است و حال بنده در آن مدلول فرمودۀ پروردگار است: ’کل یوم هو فی شأن’. (از تعریفات جرجانی). تلوین اشارت است به تقلب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب وتعاقب غیبت صفات و ظهور آن، مادام که شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده اورا صاحب تلوین نگویند، چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلف بود و مقید صفات نفس را صاحب حال نخوانند و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و بمقام تمکین رسیده. (از نفایس الفنون در علم تصوف) : هر دمی شوری نیاوردی به پیش برنیاوردی ز تلوین هاش نیش. مولوی. حق آن قدرت که بر تلوین ما رحمتی کن ای امیر لونها. مولوی. جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست رست از تلوین که از ساعت برست. مولوی
نام تیره ای (بطنی) است از حجایا، که آن یکی از قبایل بادیۀ شرق اردن است. این بطن به شش فخذ ذیل تقسیم میشود: حمادات، بطنه، زعاریر، طحائره، شحادات، هدایات. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 820)
نام تیره ای (بطنی) است از حجایا، که آن یکی از قبایل بادیۀ شرق اردن است. این بطن به شش فخذ ذیل تقسیم میشود: حمادات، بطنه، زعاریر، طحائره، شحادات، هدایات. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 820)
سابقاً به کشتیی جنگی میگفتند که چندین عرشه داشت. کشتی. ج، غلاوین، غلایین. (دزی ج 2 ص 226). نوعی از کشتیهای بزرگ مخصوص اندلس. (ناظم الاطباء) ، چپق پیپ و در مصر حجر گویند. (دزی ج 2 ص 226). با کلمه غلیان بی مناسبت نیست، در تداول عامۀ مردم، غلیان. قلیان. قلیون. رجوع به غلیان شود، گیاهی است که آن را آقطی صغیر نیز گویند. رجوع به همین ترکیب شود
سابقاً به کشتیی جنگی میگفتند که چندین عرشه داشت. کشتی. ج، غلاوین، غلایین. (دزی ج 2 ص 226). نوعی از کشتیهای بزرگ مخصوص اندلس. (ناظم الاطباء) ، چپق پیپ و در مصر حَجَر گویند. (دزی ج 2 ص 226). با کلمه غلیان بی مناسبت نیست، در تداول عامۀ مردم، غلیان. قلیان. قلیون. رجوع به غلیان شود، گیاهی است که آن را آقطی صغیر نیز گویند. رجوع به همین ترکیب شود
رنگاندن رنگ کردن رنگین کردن رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن، غذای متنوع حاضر کردن، اسلوب سخن را تغییردادن و بگونه دیگردر آوردن، گوناگونی رنگارنگی، جمع تلوینات
رنگاندن رنگ کردن رنگین کردن رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن، غذای متنوع حاضر کردن، اسلوب سخن را تغییردادن و بگونه دیگردر آوردن، گوناگونی رنگارنگی، جمع تلوینات