جدول جو
جدول جو

معنی تلویحاً - جستجوی لغت در جدول جو

تلویحاً
(نَ بَ کَ دَ)
به اشاره. مقابل تلمیحاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلویح و تلمیح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلویح
تصویر تلویح
مطلبی را به اشاره فهماندن، در ضمن گفته یا نوشتۀ خود موضوعی را با کنایه و اشاره بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ اَ تَ)
برای بازی و تفرج و تماشا و گشت و گذار. (ناظم الاطباء) ، بطور لهو و لعب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
گرم کردن چیزی به آتش. (تاج المصادر بیهقی). گرم گردانیدن به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بگردانیدن آفتاب و آتش، گونۀ چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سوختن آفتاب رنگ روی کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سپید کردن پیری موی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قوت بقدر حاجت دادن، یقال: لوح الصبی، یعنی خورش بده بقدری که نگاه دارد او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پرنگ دادن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برداشتن و حرکت دادن جامه را تا بیننده آن را ببیند. (از اقرب الموارد) ، بلند کردن و حرکت دادن گردۀ نان برای جلب نظر کردن سگ. (از اقرب الموارد) ، شمشیردرخشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند کردن و زدن به عصا و شمشیر و تازیانه و نعل. (از اقرب الموارد) ، گونه برگردانیدن سفر و تشنگی مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اشارت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). اشاره کردن از دور به چیزی. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : به تعریض و تلویح نقش آن معنی را در دل دیگر پسران کالنقش فی الحجر می نگاشت. (جهانگشای جوینی) ، کنایۀ کثیرهالوسایط را تلویح نامند. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به کنایه و کشاف اصطلاحات الفنون شود، تلویح در فن بلاغت آن است که شاعر اتمام مقدمه به مسئلۀ علمی یا حکمی عرفی کند. مثال در نعت:
هرکس که سر بخدمت تو داشت برکشید
کافر بود که حکم کنندش به ارتداد.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
، از عیب های خلقیۀ اسب است و آن چنان است که چون اسب را بزنی دم بجنباند و آن در ماده از عیوب فاحش است که بسا شود که بشاشد و به صاحب خ__ود ب-پراکند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 26)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
در تلو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از پی. به پیوست. به ضمیمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلویحات
تصویر تلویحات
پرهو دان جمع تلویح
فرهنگ لغت هوشیار
به اشاره، پرهودیک سربسته باشاره. یا تلویحا و تصریحا. سربسته و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویحات
تصویر ترویحات
جمع ترویح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیحات
تصویر تلقیحات
جمع تلقیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوینات
تصویر تلوینات
جمع تلوین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویمات
تصویر تلویمات
جمع تلویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمیحات
تصویر تلمیحات
جمع تلمیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
مطلبی را به اشاره فهماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
((تَ))
اشاره کردن، با اشاره فهماندن، سخنی را در ضمن سخن دیگر به کنایه بیان داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلویحا
تصویر تلویحا
سربسته
فرهنگ واژه فارسی سره
غیرصریح، ضمنی، تلمیحی
متضاد: تصریحی
فرهنگ واژه مترادف متضاد