جدول جو
جدول جو

معنی تلوری - جستجوی لغت در جدول جو

تلوری(تَ)
دهی از دهستان گرگاه است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلور
تصویر تلور
عنصری غیر فلز، جامد، براق، نقره فام و سخت با خواص شبیه گوگرد که در ۴۲۰ درجه حرارت ذوب می شود و در رنگی کردن شیشه ها و سرامیک ها و در ساخت آلیاژها کاربرد دارد، تلوریوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، کنایه از دزد
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، خوره، کلی، داءالاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مانند بلور، تهیه شده از بلور مثلاً ظرف بلوری، کنایه از درخشان مثلاً ساق بلوری
فرهنگ فارسی عمید
نظریۀ علمی اثبات نشده که برای تحلیل و بررسی پدیده ها به کار می رود، فرضیه، فکر و ایده ای که در چارچوب تحلیل های ذهنی درست به نظر برسد ولی به وسیلۀ مشاهدات عینی تایید نشده باشد، ایدۀ غیرواقعی، خیال پرداز آنه و موهوم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
منسوب به تنور. بریان شده در تنور. پخته شده در تنور. کباب شده در تنور، همچون کباب تنوری، لبوی تنوری و جزاینها. مرادف تنوریه. رجوع به تنور و تنوریه شود
لغت نامه دهخدا
(فْلُ / فُ / فِ لُ)
ایتالیایی: فلورینو. فلورن. (فرهنگ فارسی معین). سکۀ رایج در هلند: و ازجملۀ هدایا چهل رأس اسب و موازی پانصدهزار عدد اشرفی فلوری که به رایج حال پنجاه هزار تومان شاهی عراقی است... (عالم آرا ص 116). رجوع به فلورن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَوْ وَ ری ی)
نسبت است به قلوره. (از انساب سمعانی). رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ ری ی)
نسبت است به قلوریه. (معجم البلدان). رجوع به قلوریه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَوْ وُ)
منسوب به تصور. خیالی. وهمی. (ناظم الاطباء) ، مقابل تصدیقی. رجوع به تصور (اصطلاح منطق) شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ)
مأخوذ از زبان فرانسه و متداول در فارسی امروز. این کلمه از ریشه یونانی ’تئوریا’ است و بمعنی شناسایی یک علم که بر پایۀ تحصیل و تتبع بحاصل آمده باشد و برای تحقق دادن احکام عملی بکار رود. عقیدۀ منظم. نظریۀ علمی. دلایل علمی در موضوعی خاص.
- تئوری پولتیک، نظریۀ سیاسی.
- تئوری نظامی، اصول تعلیمات نظام و رساله ای که شامل این اصول باشد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود، بپایان رسیدن. به بن انجامیدن.
- بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج) ، پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو ری ی)
تنار. تنورگر. (منتهی الارب). تنورگر و نان پز. (ناظم الاطباء). منسوب است به تنور که افادۀ آشنا به صنعت آن و تجارت و کسب با آن را می کند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه، پارچه لطیف و مشبک و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ای مسکوک (سابقا از طلا و امروزه از نقره) واحد پول در هلند. توضیح این کلمه در فارسی به صورت فلوری درآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوری
تصویر تصوری
انگاری منسوب به تصور. آنچه مبتنی بر تصور باشد، خیالی فرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوری
تصویر لوری
غربتی، حرامی، بیحیا و بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئوری
تصویر تئوری
علم نظری، فرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مهایی گنیک منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئوری
تصویر تئوری
((تِ ئُ))
علم نظری، فرضیه، مجموعه معلومات که بعضی امور و حوادث را تشریح می کند، نظریه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، غربتی، نوازنده، خواننده، خوره، جذام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیوری
تصویر تیوری
دیدمان، نگره
فرهنگ واژه فارسی سره
خیالی، فرضی، موهوم، وهمی
متضاد: تصدیقی، واقعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرضیه، نظریه، نظری
متضاد: عملی، مبادی، مبانی، مجموعه ایده هاو مفاهیم تجریدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از توری
تصویر توری
Gauzy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آلونکی که بر روی چهارپایه استوار است و در مزارع برای دیده
فرهنگ گویش مازندرانی
سحرگاه، اول صبح
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ی نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از توری
تصویر توری
прозрачный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توری
تصویر توری
durchsichtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توری
تصویر توری
прозорий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توری
تصویر توری
przezroczysty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توری
تصویر توری
透明的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توری
تصویر توری
translúcido
دیکشنری فارسی به پرتغالی