تالواربلاغی. دهی از دهستان کله بوز است که در بخش مرکزی شهرستان میانه واقع است و 290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از دهستان ییلاق است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 275 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
تالواربلاغی. دهی از دهستان کله بوز است که در بخش مرکزی شهرستان میانه واقع است و 290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از دهستان ییلاق است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 275 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پادشاه دهستان در عهد کیخسرو. (فهرست ولف). نام پادشاه دهستان است که از مبارزان لشکر کیخسرو بود. (برهان) (ناظم الاطباء). نام پادشاه دهستان است که مبارز و سرلشکر کیخسروشاه بن سیاوش بود. (آنندراج). پادشاه دهستان که ملک بامیان باشد و مبارز کیخسرو، و آن ملک را تخوارستان نیز گویند، طخارستان معرب آن. (فرهنگ رشیدی). نام پادشاه دهستان در زمان کیخسرو. (لغت شاهنامه). آقای دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: این نام در کتب قدیم نخوار با نون ضبط شده و تخوار غلط است. (یوستی. نام نامه) (فرهنگ شاهنامه). رجوع به مادۀ بعد شود: ابا شاه شهر دهستان، تخوار که در چشم او بد بداندیش خوار. فردوسی
پادشاه دهستان در عهد کیخسرو. (فهرست ولف). نام پادشاه دهستان است که از مبارزان لشکر کیخسرو بود. (برهان) (ناظم الاطباء). نام پادشاه دهستان است که مبارز و سرلشکر کیخسروشاه بن سیاوش بود. (آنندراج). پادشاه دهستان که ملک بامیان باشد و مبارز کیخسرو، و آن ملک را تخوارستان نیز گویند، طخارستان معرب آن. (فرهنگ رشیدی). نام پادشاه دهستان در زمان کیخسرو. (لغت شاهنامه). آقای دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: این نام در کتب قدیم نخوار با نون ضبط شده و تخوار غلط است. (یوستی. نام نامه) (فرهنگ شاهنامه). رجوع به مادۀ بعد شود: ابا شاه شهر دهستان، تخوار که در چشم او بد بداندیش خوار. فردوسی
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، در 14 هزارگزی جنوب خاوری اهر و 2 هزارگزی شوسۀ اهر - خیاو. کوهستانی و گرمسیر است. سکنۀ آن 157 تن شیعه اند که بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، در 14 هزارگزی جنوب خاوری اهر و 2 هزارگزی شوسۀ اهر - خیاو. کوهستانی و گرمسیر است. سکنۀ آن 157 تن شیعه اند که بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ازار. پوشاک پاها. تنبان. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل. سروال. مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف). ازار. (دهار). بمعنی ازار و مرکب است از شل که بمعنی ران است و وار که کلمه نسبت است. (غیاث) (از آنندراج) : (مردم روس) از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشندو همه بر سر زانو گرد کرده دارند. (حدود العالم). هم از شعر پیراهنی لاژورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. پیراهنکی برید و شلواری از بیرم سبز و از گل حمری. منوچهری. پیراهنکی بی آستین لیکن شلوار چو آستین بوعمری. منوچهری. چه سود این بند سخت دلپسندت که بی شلوار بدشلواربندت. (ویس و رامین). چه بندی بند شلوارت به کوشش که بی شلوار زو نایدت پوشش. (ویس و رامین). بودلف به شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). تن همان خاک گران و سیه است ار چند شارۀ و آبفت کنی کرته و شلوارش. ناصرخسرو. اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او به دینارها بود و شلوار آسمان گون. (مجمل التواریخ و القصص). از مکرمت توست که پیوسته نهفته ست این شخص به درّاعه و این پای به شلوار. سنایی. شفیع بسته گریبان و بسته بند ازار چنان نباشد کآید بر تو بی شلوار. سنایی. همچو دف کاغذینش پیراهن همچو چنگش پلاس بین شلوار. خاقانی. تو قبا می خواستی خصم از نبرد رغم تو کرباس راشلوار کرد. مولوی. چادر آن صنم ابر است و قصاره رعدش آتش برق نموده ست ز گلگون شلوار. نظام قاری. برمیکنم به روی میان بند جانماز لنگوته را معارض شلوار می کنم. نظام قاری. شلوار سرخ والا منمای ای نگارین یا دامنی برافکن یا چادری فروهل. نظام قاری. عروسانه این نوگل سرمه ای به پا کرده شلوار فیروزه ای. ملاطغرا (از آنندراج). - امثال: شلوار ندارد بند شلوارش را می بندد. (امثال و حکم دهخدا). - بدشلوار، شهوت ران. شهوت پرست. زنباره. (یادداشت مؤلف). - پاک شلوار، عفیف. مقابل بد شلوار. - پاک شلواری، عفت. مقابل شهوت رانی: خاصه ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاک شلواری و بی آزاری. (منتخب قابوسنامه ص 37). - شلوار زرد کردن، کنایه از ترس و بیم فوق العاده شدید است. (فرهنگ لغات عامیانه). - شلوار کسی را کندن، شلوار او را بیرون کردن. - ، کنایه است از بی آبرو کردن و رسواساختن کسی و مغلوب و منکوب کردن او. این لفظ که بصورت دشنام در نزاعها بمیان می آید، معمولاً صورت تهدید دارد. گاه نیز بر سبیل بیان ماوقع ممکن است کسی رفتار سخت و شدید خود را با طرف خود به کندن و درآوردن شلوار طرف تعبیر کند. گاه نیز به جای شلوار لفظ ’تنبان’ استعمال میشود و در نزاعها گاه عملاً نیز شلوار خصم را پاره میکنند. (از فرهنگ لغات عامیانه). - شلوارکن کردن، شلوار کسی را کندن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلوار کسی را کندن شود. - کیک در شلوار افتادن (درافتادن) ، از پیش آمدی سخت ناراحت و آواره گشتن. دچار اضطراب و نگرانی شدن: کله آنگه نهی که درفتدت ریگ در موزه کیک در شلوار. سنایی. ، تنبان پاچه کوتاه. (ناظم الاطباء) (برهان)، پایجامه ای که مسافران پوشند. (ناظم الاطباء)، زیرجامه. (انجمن آرا)
ازار. پوشاک پاها. تنبان. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل. سروال. مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف). ازار. (دهار). بمعنی ازار و مرکب است از شل که بمعنی ران است و وار که کلمه نسبت است. (غیاث) (از آنندراج) : (مردم روس) از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشندو همه بر سر زانو گرد کرده دارند. (حدود العالم). هم از شعر پیراهنی لاژورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. پیراهنکی برید و شلواری از بیرم سبز و از گل حمری. منوچهری. پیراهنکی بی آستین لیکن شلوار چو آستین بوعمری. منوچهری. چه سود این بند سخت دلپسندت که بی شلوار بدشلواربندت. (ویس و رامین). چه بندی بند شلوارت به کوشش که بی شلوار زو نایدت پوشش. (ویس و رامین). بودلف به شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). تن همان خاک گران و سیه است ار چند شارۀ و آبفت کنی کرته و شلوارش. ناصرخسرو. اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او به دینارها بود و شلوار آسمان گون. (مجمل التواریخ و القصص). از مکرمت توست که پیوسته نهفته ست این شخص به درّاعه و این پای به شلوار. سنایی. شفیع بسته گریبان و بسته بند ازار چنان نباشد کآید بر تو بی شلوار. سنایی. همچو دف کاغذینش پیراهن همچو چنگش پلاس بین شلوار. خاقانی. تو قبا می خواستی خصم از نبرد رغم تو کرباس راشلوار کرد. مولوی. چادر آن صنم ابر است و قصاره رعدش آتش برق نموده ست ز گلگون شلوار. نظام قاری. برمیکنم به روی میان بند جانماز لنگوته را معارض شلوار می کنم. نظام قاری. شلوار سرخ والا منمای ای نگارین یا دامنی برافکن یا چادری فروهل. نظام قاری. عروسانه این نوگل سرمه ای به پا کرده شلوار فیروزه ای. ملاطغرا (از آنندراج). - امثال: شلوار ندارد بند شلوارش را می بندد. (امثال و حکم دهخدا). - بدشلوار، شهوت ران. شهوت پرست. زنباره. (یادداشت مؤلف). - پاک شلوار، عفیف. مقابل بد شلوار. - پاک شلواری، عفت. مقابل شهوت رانی: خاصه ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاک شلواری و بی آزاری. (منتخب قابوسنامه ص 37). - شلوار زرد کردن، کنایه از ترس و بیم فوق العاده شدید است. (فرهنگ لغات عامیانه). - شلوار کسی را کندن، شلوار او را بیرون کردن. - ، کنایه است از بی آبرو کردن و رسواساختن کسی و مغلوب و منکوب کردن او. این لفظ که بصورت دشنام در نزاعها بمیان می آید، معمولاً صورت تهدید دارد. گاه نیز بر سبیل بیان ماوقع ممکن است کسی رفتار سخت و شدید خود را با طرف خود به کندن و درآوردن شلوار طرف تعبیر کند. گاه نیز به جای شلوار لفظ ’تنبان’ استعمال میشود و در نزاعها گاه عملاً نیز شلوار خصم را پاره میکنند. (از فرهنگ لغات عامیانه). - شلوارکن کردن، شلوار کسی را کندن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلوار کسی را کندن شود. - کیک در شلوار افتادن (درافتادن) ، از پیش آمدی سخت ناراحت و آواره گشتن. دچار اضطراب و نگرانی شدن: کله آنگه نهی که درفتدت ریگ در موزه کیک در شلوار. سنایی. ، تنبان پاچه کوتاه. (ناظم الاطباء) (برهان)، پایجامه ای که مسافران پوشند. (ناظم الاطباء)، زیرجامه. (انجمن آرا)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر. واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری اهرم و کنار راه شوسۀ سابق بوشهر به لنگه در ساحل دریا. با 661 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر. واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری اهرم و کنار راه شوسۀ سابق بوشهر به لنگه در ساحل دریا. با 661 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
تختۀ چوبی مسطح و صاف و دراز و ستبر. (ناظم الاطباء). تختۀ ضخیم بلند. تختۀ قطور و دراز. چوبهای بریده با ضخامت و ستبر. تخته های بلند و قطور بعرض یک وجب تا یک وجب و نیم و کمتر یا بیشتر.
تختۀ چوبی مسطح و صاف و دراز و ستبر. (ناظم الاطباء). تختۀ ضخیم بلند. تختۀ قطور و دراز. چوبهای بریده با ضخامت و ستبر. تخته های بلند و قطور بعرض یک وجب تا یک وجب و نیم و کمتر یا بیشتر.
جمع عربی لفظ لرکه ایلی است در ایران. (فرهنگ نظام). در متن اللغه آمده: لور جنسی از اکراد است - انتهی. بنظر میرسد که لر در عربی بصورت لور درآمده و برطبق قاعده عربی به الوار جمع بسته شده است و فارسی زبانان آن را بصورت عربی بکار برده اند. رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 383 شود، مرد الوب، مرد که زود دلو از چاه برکشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نشاطکننده. (از منتهی الارب). رجل الوب، مرد بانشاط، و گفته اند: آنکه زود دلو از چاه برکشد. (از اقرب الموارد) ، آسمان الوب، آسمانی که باران آن دائم باشد. (از اقرب الموارد)
جمع عربی لفظ لُرکه ایلی است در ایران. (فرهنگ نظام). در متن اللغه آمده: لور جنسی از اکراد است - انتهی. بنظر میرسد که لر در عربی بصورت لور درآمده و برطبق قاعده عربی به الوار جمع بسته شده است و فارسی زبانان آن را بصورت عربی بکار برده اند. رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 383 شود، مرد الوب، مرد که زود دلو از چاه برکشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نشاطکننده. (از منتهی الارب). رجل الوب، مرد بانشاط، و گفته اند: آنکه زود دلو از چاه برکشد. (از اقرب الموارد) ، آسمان الوب، آسمانی که باران آن دائم باشد. (از اقرب الموارد)
پارچۀ پنبه ای سفید آهارداری که از آن پیراهن و زیرجامه و دیگر جامه ها سازند. چلواری. (ناظم الاطباء) : آن را که به سر چند گزی چلوار است بینی که چه پیچ و خمش اندر کار است. آصف ابراهیمی. رجوع به چلواربافی و چلواری شود
پارچۀ پنبه ای سفید آهارداری که از آن پیراهن و زیرجامه و دیگر جامه ها سازند. چلواری. (ناظم الاطباء) : آن را که به سر چند گزی چلوار است بینی که چه پیچ و خمش اندر کار است. آصف ابراهیمی. رجوع به چلواربافی و چلواری شود
دهی از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 45 هزارگزی خاور قلعه زراس واقع است. جلگه و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش گندم، جو و برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 45 هزارگزی خاور قلعه زراس واقع است. جلگه و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش گندم، جو و برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)