جدول جو
جدول جو

معنی تلهیب - جستجوی لغت در جدول جو

تلهیب
(تَ)
نیک برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلهب شود
لغت نامه دهخدا
تلهیب
بر افروزاندن، آتش افروختن
تصویری از تلهیب
تصویر تلهیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تذهیب
تصویر تذهیب
زراندود کردن، طلاکاری، تزیین و نقش و نگار دادن اوراق کتاب های خطی با آب زر و لاجورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
لقب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترهیب
تصویر ترهیب
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ خِ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بد حال شدن ناقه از رفتن بعد از آن بحال آمدن آن از خوردن علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
زراندود کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (غیاث اللغات) : تذهیب و تزویق آن بجایی رسانید که صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 421)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوختن کسی را گرمی وبرگردانیدن گونۀ او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیگرگون کردن گرما رنگ کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نیک بریان ناکردن بریانی. (تاج المصادر بیهقی). بر سنگ تفسان بریان کردن گوشت را یا نیم پخته کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان و نیزه را آتش دادن. (تاج المصادر بیهقی). درآتش داشتن کمان و نیزه و مانند آن را وقت راست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به آتش داشتن کمان را برای راست کردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به ملاب آلودن چیزی را یا ملاب آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به ملاب که نوعی از بوی خوش و یا زعفران باشد آلودن چیزی را. با ملاب آمیختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ رُ)
لقب نهادن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لقب دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
کم شیر و بسیارشیر شدن گوسپند و بز. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شمشیر بریدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
نهاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). نهاری کردن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناشتا شکستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هدیه آوردن از سفر آینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
آرمان خوردن. (مجمل اللغه). وانفساه گفتن: لهف نفسه تلهیفاً، وانفساه گفت و کذا لهف امه و لهف امیه ای ابویه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دریغ و افسوس خوردن و اندوه نمودن و وانفساه گفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
بیهوده و هرزه گفتن و قیل و قال کردن، به فصاحت تکلم کردن. (ناظم الاطباء). افراط در سخن و تبلتع. (از اقرب الموارد). یقال: تلهیع فی کلامه، دعوی فراست و زیرکی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ فُ)
لگد زدن بر سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشت زدن بر استخوان بناگوش و پس و بن گردن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
بسیار فاتولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به خواری دورکردن یا بر بن پستانها یا بر بن شانه های کسی زدن و یا بدست درخستن او را. (از اقرب الموارد). بدست درخستن و سپوختن به خواری کسی را یا بر بن پستان یا بر بن کتف زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
نهاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). نهاری دادن و ناشتا شکستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَیْ یُ)
موی دنبال اسب برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). موی برکندن، دشنام دادن و هجو کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ رُ)
جل بر اسب بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلعب. العاب. تلاعب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجْهْ)
به شمشیر زدن، نشان گذاشتن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حاث ث)
چسبیدن گل و سخت شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
سخت مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحامل بر دابه تاآنجا که مانده گردد. (از اقرب الموارد) ، سست و مانده یافتن دابه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهلیب
تصویر تهلیب
موی بر کندن، نکوهیدن، دشنام گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهیف
تصویر تلهیف
دریغا گویی، اندوه نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعیب
تصویر تلعیب
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
پاچنامه دادن بر نام نهادن لقب دادن،جمع تلقیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیب
تصویر تلبیب
گریبان گرفتن و در خصومت کشیدن، مغزدار شدن دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلجیب
تصویر تلجیب
پر شیری، کم شیری از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
زرکاری زرنگاری -1 زر گرفتن زر اندود کردن، زر کاری طلا کاری،جمع تذهیبات. زراندود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیب
تصویر ترهیب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
((تَ))
لقب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذهیب
تصویر تذهیب
((تَ))
زر گرفتن، زراندود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترهیب
تصویر ترهیب
((تَ))
ترسانیدن، بدحال شدن
فرهنگ فارسی معین