در بدیع اشاره کردن شاعر در شعر خود به قصه یا مثلی معروف یا آوردن اصطلاح بعضی علوم در شعر، مانند، برای مثال سحر سخنم در همه آفاق برفته ست / لیکن چه کند با «ید بیضا» که تو داری (سعدی۲ - ۵۷۸)، نگاه کردن و اشاره کردن به سوی چیزی، نگاه گذار کردن به سوی چیزی
در بدیع اشاره کردن شاعر در شعر خود به قصه یا مثلی معروف یا آوردن اصطلاح بعضی علوم در شعر، مانند، برای مِثال سِحر سخنم در همه آفاق برفته ست / لیکن چه کند با «ید بیضا» که تو داری (سعدی۲ - ۵۷۸)، نگاه کردن و اشاره کردن به سوی چیزی، نگاه گذار کردن به سوی چیزی
صاحب انجمن آرااز لغت دساتیر آرد: تلمیس و جلمیس به پارس قدیم سریانی نام دو پسر گلشاه یعنی آدم بوده که به عربی قابیل و هابیل خوانده اند و دو دختر را یکی هکیسار و یکی اکیمار نام داشته بدین دو برادر داد و اکیمار که به تلمیس رسید خوبتر از آن بود که به جلمیس داده شد. بنابراین جلمیس از راه غرض نفس در وقتی که تلمیس بخواب رفته بود سنگی بر سر برادر زده او را بکشت و آدم بزبان سریانی شعروار مرثیتی فرموده و مضمون او را یعرب بن قحطان به عربی ترجمه کرده مشهور است و می شاید که این چهار نام سریانی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
صاحب انجمن آرااز لغت دساتیر آرد: تلمیس و جلمیس به پارس قدیم سریانی نام دو پسر گلشاه یعنی آدم بوده که به عربی قابیل و هابیل خوانده اند و دو دختر را یکی هکیسار و یکی اکیمار نام داشته بدین دو برادر داد و اکیمار که به تلمیس رسید خوبتر از آن بود که به جلمیس داده شد. بنابراین جلمیس از راه غرض نفس در وقتی که تلمیس بخواب رفته بود سنگی بر سر برادر زده او را بکشت و آدم بزبان سریانی شعروار مرثیتی فرموده و مضمون او را یعرب بن قحطان به عربی ترجمه کرده مشهور است و می شاید که این چهار نام سریانی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
شاگرد. و این معرب تلمیذ است که بفتح باشد. (غیاث اللغات). شاگرد و محصل. (ناظم الاطباء). شاگرد و تلامذه جمع و ظاهراً فارسی است و عربی فصیح نیست و لهذا صاحب قاموس نیاورده... (آنندراج). شاگرد. ج، تلام، تلامی، تلامیذ، تلامذه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شاگرد و این اسم مولد است. (از بحر الجواهر). متعلم و خادم و گویند کسی است که خود را تسلیم معلمی کند تا او را هنری بیاموزد، علم بود یا نه، پس مدتی او را خدمت کند تا آن را از او بیاموزد. (از اقرب الموارد). صاحب نشوءاللغه این کلمه را در ذیل اعجمیات معروف یا مشهور آورده و معادل آن را ذیل عربیات فراموش شده و مجهول ’خریج’ ذکر کرده است. رجوع به همین کتاب ص 94 شود: عطارد تلمیذ افادت او بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 255). تلمیذ بی ارادت، عاشق بی زر است. (گلستان)
شاگرد. و این معرب تلمیذ است که بفتح باشد. (غیاث اللغات). شاگرد و محصل. (ناظم الاطباء). شاگرد و تلامذه جمع و ظاهراً فارسی است و عربی فصیح نیست و لهذا صاحب قاموس نیاورده... (آنندراج). شاگرد. ج، تلام، تلامی، تلامیذ، تلامذه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شاگرد و این اسم مولد است. (از بحر الجواهر). متعلم و خادم و گویند کسی است که خود را تسلیم معلمی کند تا او را هنری بیاموزد، علم بود یا نه، پس مدتی او را خدمت کند تا آن را از او بیاموزد. (از اقرب الموارد). صاحب نشوءاللغه این کلمه را در ذیل اعجمیات معروف یا مشهور آورده و معادل آن را ذیل عربیات فراموش شده و مجهول ’خریج’ ذکر کرده است. رجوع به همین کتاب ص 94 شود: عطارد تلمیذ افادت او بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 255). تلمیذ بی ارادت، عاشق بی زر است. (گلستان)
نمودن و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). نگاه سبک کردن بسوی چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). اشاره کردن به چیزی. (از اقرب الموارد) ، نگاه و نظر، خیال و تصور. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح علم بدیع) اشارت کردن در کلام به قصه یا آوردن اصطلاحات نجوم و موسیقی و غیره، یا در کلام خود آوردن آیات قرآن مجید یا احادیث، امثله، آوردن قصه. ظهوری گفته: خریدن از نمکینان بروزگار تو باز همان معاملۀ آب شور و اعرابی است. شیخ علی نقی کمره: هست عشق دل شاد آن نشنیدی که چه دید پادشاهی ز غلامی پدری از پسری. تلمیح است به قصۀ محمود و ایاز و یعقوب ویوسف. مثال مثل فیلان. عمری است که گامی نزدی سوی شهیدان دیر آی و درست آی که حق است قیامت. طاهر غنی: ز تار خستۀ گیسوی دلبران ترسد چنانکه مارگزیده ز ریسمان ترسد. ایضاً: ربود دل ز من و شد رقیب بیدل ازین چه خوش بود که برآید بیک کرشمه دو کار. خواجه عبداﷲ سامی: دل چو رفت ازپی دلدار مخواهیدش باز سفری از پی آوازنمی باید کرد. این مثل مشهور هند وقتی درست است که زبانزد اهل فارس باشد و الا فلا. شیخ علینقی کمره: ترک سر می گویم و می خواهم از لعل تو بوسی هر که دست از جان بشوید هرچه می خواهد بگوید. مثال تلمیح شعر عطایی اشاره نموده به بیت مشهور خواجه حافظ شیرازی: پیش من حاصل کونین بود چون یک جو مزرع چرخ چرا بینم و داس مه نو. (از مطلع السعدین بنقل آنندراج) (از غیاث اللغات). اشاره کردن به قصه یا شعر در فحوای کلام بدون تصریح. (از تعریفات جرجانی). نزد بلغاء عبارت است از اینکه در اثناء سخن به سوی افسانه ای یا شعری یا مثلی سائر اشارتی رود بی آنکه از کیفیات مشارالیها ذکری بمیان آورند. پس اقسام تلمیح بر شش وجه باشد زیرا تلمیح یا در اثناء سخن منثور آورند و یا در ضمن گفتار منظوم و در هریک از این دو گونه یا اشاره به افسانه و یا اشاره به شعر و یا اشاره به مثل سائر کنند. اما تلمیح در اثناء سخن منثور مانند قول حریری در مقامات: ’فبت بلیله نابغیه و احزان یعقوبیه’ که در این جمله نخست به شعر نابغه اشاره نموده که گفته است: فبت کأنی ساورتنی ضئیله من الرقش فی انیابها السم نافع. و سپس به اندوه حضرت یعقوب در فراق پسر اشارت کرده... (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن است که الفاظ اندک بر معانی بسیاردلالت کند و لمح، جستن برق باشد و لمحه یک نظر بود وچون شاعر چنان سازد که الفاظ اندک او بر معانی بسیار دلالت کند آن را تلمیح خوانند و آن صنعت به نزدیک بلغا پسندیده تر از اطناب است و معنی بلاغت آن است که آنچه در ضمیر باشد به لفظی اندک بی آنکه به تمام معنی آن اخلالی راه یابد بیان کند و در آنچه به بسط سخن احتیاج افتد از قدر حاجت درنگذراند و بحد ملال نرساند... (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279). رجوع به مطول و نفایس الفنون علم بدیع ص 44 شود
نمودن و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). نگاه سبک کردن بسوی چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). اشاره کردن به چیزی. (از اقرب الموارد) ، نگاه و نظر، خیال و تصور. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح علم بدیع) اشارت کردن در کلام به قصه یا آوردن اصطلاحات نجوم و موسیقی و غیره، یا در کلام خود آوردن آیات قرآن مجید یا احادیث، امثله، آوردن قصه. ظهوری گفته: خریدن از نمکینان بروزگار تو باز همان معاملۀ آب شور و اعرابی است. شیخ علی نقی کمره: هست عشق دل شاد آن نشنیدی که چه دید پادشاهی ز غلامی پدری از پسری. تلمیح است به قصۀ محمود و ایاز و یعقوب ویوسف. مثال ِ مثل فیلان. عمری است که گامی نزدی سوی شهیدان دیر آی و درست آی که حق است قیامت. طاهر غنی: ز تار خستۀ گیسوی دلبران ترسد چنانکه مارگزیده ز ریسمان ترسد. ایضاً: ربود دل ز من و شد رقیب بیدل ازین چه خوش بود که برآید بیک کرشمه دو کار. خواجه عبداﷲ سامی: دل چو رفت ازپی دلدار مخواهیدش باز سفری از پی آوازنمی باید کرد. این مثل مشهور هند وقتی درست است که زبانزد اهل فارس باشد و الا فلا. شیخ علینقی کمره: ترک سر می گویم و می خواهم از لعل تو بوسی هر که دست از جان بشوید هرچه می خواهد بگوید. مثال تلمیح شعر عطایی اشاره نموده به بیت مشهور خواجه حافظ شیرازی: پیش من حاصل کونین بود چون یک جو مزرع چرخ چرا بینم و داس مه نو. (از مطلع السعدین بنقل آنندراج) (از غیاث اللغات). اشاره کردن به قصه یا شعر در فحوای کلام بدون تصریح. (از تعریفات جرجانی). نزد بلغاء عبارت است از اینکه در اثناء سخن به سوی افسانه ای یا شعری یا مثلی سائر اشارتی رود بی آنکه از کیفیات مشارالیها ذکری بمیان آورند. پس اقسام تلمیح بر شش وجه باشد زیرا تلمیح یا در اثناء سخن منثور آورند و یا در ضمن گفتار منظوم و در هریک از این دو گونه یا اشاره به افسانه و یا اشاره به شعر و یا اشاره به مثل سائر کنند. اما تلمیح در اثناء سخن منثور مانند قول حریری در مقامات: ’فبت بلیله نابغیه و احزان یعقوبیه’ که در این جمله نخست به شعر نابغه اشاره نموده که گفته است: فبت کأنی ساورتنی ضئیله من الرقش فی انیابها السم نافع. و سپس به اندوه حضرت یعقوب در فراق پسر اشارت کرده... (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن است که الفاظ اندک بر معانی بسیاردلالت کند و لمح، جستن برق باشد و لمحه یک نظر بود وچون شاعر چنان سازد که الفاظ اندک او بر معانی بسیار دلالت کند آن را تلمیح خوانند و آن صنعت به نزدیک بلغا پسندیده تر از اطناب است و معنی بلاغت آن است که آنچه در ضمیر باشد به لفظی اندک بی آنکه به تمام معنی آن اخلالی راه یابد بیان کند و در آنچه به بسط سخن احتیاج افتد از قدر حاجت درنگذراند و بحد ملال نرساند... (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279). رجوع به مطول و نفایس الفنون علم بدیع ص 44 شود
نام تازی برای زنان، نام زنی دلستان، دلستان منسوبه به سلم نردبانی. یا برهان سلمی. برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار: زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلعظن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد
نام تازی برای زنان، نام زنی دلستان، دلستان منسوبه به سلم نردبانی. یا برهان سلمی. برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار: زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلعظن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد