جدول جو
جدول جو

معنی تلماظ - جستجوی لغت در جدول جو

تلماظ
(تِ لِمْ ما)
آنکه بر دوستی کسی نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ لِمْ ما ظَ)
زن بیهوده گوی بسیارسخن یاوه درای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب بر لب کسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رسانیدن آب بر لبان کسی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حق کسی را بدو دادن، چشانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلمظ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَجْ جُ)
درخشیدن برق و ستاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردیدن گونۀ کسی یا گندمگون گشتن او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَمْ مُ)
بر یکدیگر حمله آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تطارد در جنگ: تلاظوا فی الحرب ملاظه و لظاظاً... و این مصادر بر غیر بنای فعل می باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهم بدی و پیکار نمودن، گزیدن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَجْ جی)
زبان گرددهان برآوردن بعد از طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از زوزنی) (ناظم الاطباء). زبان گرد دهان گردانیدن بدنبال باقیماندۀ خوراک که در دهان مانده است. (از اقرب الموارد) ، تلمج. (تاج المصادر بیهقی). لب لیسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طعام در دهان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خوردن طعام: لاتلمظت بقراکم، ای تناولت و اکلت. (حریری، از اقرب الموارد) ، مزه دریافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تذوق، عیب کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، زبان بیرون آوردن مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی اندک. یقال: ما له لماظٌ، ای شی ٔ یذوقه و شربه لماظاً، ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. (منتهی الارب). یقال: ماذاق لماجاً و لا لماظاً و لا لماقاً و لا لماکاً، ای طعاماً. (مهذب الاسماء). لماج. لماق. لماک
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلمیظ
تصویر تلمیظ
حق کسی را بدو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماظ
تصویر تماظ
بهم بدی و پیکار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماظ
تصویر لماظ
چشیده
فرهنگ لغت هوشیار
محل پرآبی در شالیزار که بذر را در آن می پاشند و چون جوانه
فرهنگ گویش مازندرانی