جدول جو
جدول جو

معنی تلزج - جستجوی لغت در جدول جو

تلزج(تَ)
دوسنده بودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلجن گیاه. (از اقرب الموارد) ، با هم برچسبیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک ناشدن سر بشستن، یقال: تلزج الرأس، ای غدا غیر نقی عن الوسخ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این معنی مجازی است. (از اقرب الموارد) ، رفتن ستور از پی گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلزج
دوسندگی (دوسنده لزج)
تصویری از تلزج
تصویر تلزج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاج
تصویر تلاج
شور و غوغا، برای مثال شب بیامد بر درم دربان باج / در بجنبانید با بانگ و تلاج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)، مشغله، گرفتاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لزج
تصویر لزج
لغزنده، چسبنده، چسبناک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
بانگ و مشغله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شور و غوغا و غلغله. (برهان) (از غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) :
شب بیامدبر درم دربان باج
در بجنبانید با بانگ و تلاج.
طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54).
ز آه زخمی و آوازکوس و نالۀ نای
بگوش چرخ رسد غلغل و غریو تلاج.
منصور شیرازی (از فرهنگ جهانگیری).
نیست ممکن در زمان عدل او
کز کسی در ملک برخیزد تلاج.
فخری (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
بلغزیدن پای. (تاج المصادر بیهقی). لغزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزلق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) : تزلج السهم عن القوس، یعنی تیر از کمان لغزید و گذشت. (از اقرب الموارد) ، ایستادن و اصرار کردن بر شرب نبید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الحاح در نوشیدن شراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ نُ)
سراییدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تدارک و تتابع صوت. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کمان وقت زه کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ مُ)
شیفتگی و حرص. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تلهجم شود
لغت نامه دهخدا
(تَحَجْ جُ)
ناشتا شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلمظ. (تاج المصادر بیهقی). لب لیسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تلمظ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
دعوی کردن متاع کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حاب ب)
آب راندن دهن از خوردن انار و آلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حات ت)
چسبیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
شده التصاق. (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و متی کانت العظام اکثر تلززا کانت منفعتها ابلغ. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
تیزشهوت شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
قیاساً اسم تفضیل است از لزج بمعنی لزج تر و لغزنده تر و چسبنده تر و چرب تر، ولی در فرهنگها تصریح نشده است: غیر أنه اعظم منه و أعرض و الزج. (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 71)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ)
چوزۀ عقاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ زِ)
معرّب از لیز فارسی، لیز. لغزان، چسبنده. چسبان. (منتهی الارب). چسبناک. دوسگن. هر چیزی که قبول امتداد کند. علک. (منتهی الارب). دوسنده. (دهار). آنچه کشیده شود گاه برگشتن چون عسل. چیزی چسبنده چون سریشم و جز آن. (منتخب اللغات). دارای لزوجت. کش دار. صمکوک. صمکیک. (منتهی الارب). خازه. (مهذب الاسماء) و نعنی باللزج کل دواء من شأنه بالفعل او بالقوه التی فعلها عند تأثیر الحار الغریزی فیه ان یقبل الامتداد معلقا فلاینقطع کما یمدّ و هوالّذی اذا لزم طرفاه جسمین یتحرکا امعه من غیر ان ینفصل مابینهما مثل العسل. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 148 س 24) : تبها و بیماری که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند... (نوروزنامه). (ناخوشی بوی دهان) که سبب تباهی مزاج سطح دهان باشد رطوبتهاء دهان او زود لزج شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) .از غذاها هر چه خشک باشد یا صلب یا دوسگن، غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. سعت، هر چیز لزج که روان و دراز شود از شراب و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ رَ)
لزج گردیدن. دوسیدن. (منتهی الارب). دوسیده شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). چسبیدن. چسبان شدن. (منتهی الارب) ، لغزان شدن، آزمند چیزی گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَزْ زِ)
نرم و ملایم، لزج و چسبنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ناتمام و ناپاک سرشسته. (ناظم الاطباء). سرپاک ناشده بشستن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لزج
تصویر لزج
چسبان، چسبناک، لغزان، کش دار، لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهج
تصویر تلهج
شیفتگی و حرص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمج
تصویر تلمج
لب لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
بانگ مشغله شور و غوغا. شور، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
((تَ))
بانگ، مشغله شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لزج
تصویر لزج
((لَ زِ))
لیز، چسبنده
فرهنگ فارسی معین
چسبناک، چسبنده، لغزان، لغزنده، لیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روانداز نمدی اسب
فرهنگ گویش مازندرانی