جدول جو
جدول جو

معنی تلخکام - جستجوی لغت در جدول جو

تلخکام
(تَ)
مقابل شیرین کام. (بهار عجم) (آنندراج). نامراد و ناامید و محروم، هر چیزی که در دهان دارای مزۀ تلخ باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلگرام
تصویر تلگرام
مطلبی که توسط تلگراف مخابره و روی کاغذ نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلخ کام
تصویر تلخ کام
کسی که روزگار خوشی ندارد و زندگانیش به سختی و تلخی می گذرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلخ کامی
تصویر تلخ کامی
ناامیدی، بدبختی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دهی جزء دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان، واقع در پانزده هزارگزی شمال خاوری آستانه و سه هزارگزی شمال دهشال. جلگه معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 766 تن سکنه شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از نهر لسکو کلایه از سفیدرود و استخر محلی. محصول برنج و کنف و ابریشم و ماهی. شغل اهالی زراعت و صید. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طلحام. پیل ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
موضعی است در شعر لبید. (معجم البلدان). لغتی است در طلحام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِقْ قا / تِ)
کلان نواله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). تلقامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ کُ)
آن دو مؤنث. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آب تلخ و آب نمک. (ناظم الاطباء). آبی که مزه تلخ دارد.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زرین رسنها بافته در دلو از آن بشتافته
ره سوی دریا یافته تلخاب دریا ریخته.
خاقانی.
رجوع به تلخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پست. سویق. (بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 7 هزارگزی خاوری کیاسر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و رودخانه عالیکا و محصول آن غلات و مختصری برنج است و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 124 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در بیست هزارگزی جنوب ساری و دوهزارگزی باختر راه عمومی دودانگه به ساری، ناحیۀ کوهستانی و جنگلی، مرطوب، مالاریایی، دارای 330 تن سکنه است، آب آشامیدنی مردم آنجا از چاه و محصول آن برنج و غلات و عسل است، شغل مردم آن زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، رود خانه چهاردانگه و دودانگه بین این آبادی و قراء گردشی - ورند بهم متصل میشوند و راه چهاردانگه و دودانگه بهم میرسند، زراعت برنج مردم در کنار رود خانه تجن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن، واقع در شش هزارگزی جنوب خاوری فومن و سه هزارگزی جنوب راه فرعی فومن به شفت. جلگه، معتدل مرطوب و دارای 453 تن سکنه. آب آن از پیش رودبار و گشت رودخان و استخر محلی. محصول آنجا برنج، ابریشم و توتون سیگار. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آنکه بزودی حاصل کند مقصود کسی را، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میداود (سرگچ)، بخش جانکی گرمسیر، شهرستان اهواز، واقع در بیست هزارگزی خاوری باغ ملک، دارای 200 تن سکنه شیعه و فارسی زبان از طایفۀ ممینی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مال رو و محصول غلات و برنج و انجیر و بلوط، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
اخبار و مطالب ارسال شده یا دریافت شده بکمک دستگاه تلگراف. تلگراف نامه. رجوع به تلگراف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میوۀ دشتی ناگوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار تلخ و دارای تلخی. (ناظم الاطباء). ناگوار. سخت و رنج آمیز:
جهان زهر است و خوی تلخناکش
به کم خوردن توان رست از هلاکش.
نظامی.
گلابم گر کنم تلخی چه باک است
گلاب آن به که او خود تلخناک است.
نظامی.
این شربت اگرچه تلخناک است
ساقیش چو عشق شد چه باک است.
نظامی.
آنگه از آنجا گرینده بدر آمد و رفت بیرون و تلخناک زارزار گریست. (ترجمه دیاتسارون ص 342، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
مسرف و مبذر و آنکه خرج بیجا می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نامرادی و ناامیدی و حرمان، تلخ مزگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
بعیر صلخام، شتر دراز یا شتر قوی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلخکامی
تصویر تلخکامی
نامرادی و نا امیدی و حرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخاب
تصویر تلخاب
آب تلخ و آب نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخام
تصویر طلخام
پیل ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخ کامی
تصویر تلخ کامی
عمل و حالت تلخ کام بد بختیناامیدی
فرهنگ لغت هوشیار
اخبار و مطالب ارسال شده یا دریافت شده به کمک دستگاه تلگراف، تلگرافنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخ کام
تصویر تلخ کام
کسی که زندگانی او سخت گذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلگرام
تصویر تلگرام
((تِ لِ))
مطلبی که به وسیله تلگراف مخابره و بر کاغذی نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
ناکامی، نامرادی، محرومیت
متضاد: شیرین کامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناخوش روزگار
متضاد: شیرین کام، نامراد، ناامید، ناکام
متضاد: مرادمند، شیرین کام، بدبخت، شوربخت، سیه گلیم
متضاد: خوش بخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناگوار، سخت، تعبناک، بسیار تلخ
متضاد: شهدآمیز، شهدآلود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرفی بزرگ و مسی که به اندازه ی چند سطل آب ظرفیت داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی