زدن خطمی و گل و مانند آن تا سطبر گردد، برگ کوفته با آرد جو آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوفتن برگ و آمیختن آن با آردجو تا سخت شود جهت تعلیف شتر. (از اقرب الموارد)
زدن خطمی و گل و مانند آن تا سطبر گردد، برگ کوفته با آرد جو آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوفتن برگ و آمیختن آن با آردجو تا سخت شود جهت تعلیف شتر. (از اقرب الموارد)
کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو، ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد) ، یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو، ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد) ، یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سرخ کردن در روغن بر تابه پس از آب پز کردن چنانکه مرغ را. و اصل این کلمه عربی نباشد چه ’ط’ و ’ج’ در یک کلمه عرب جمع نشود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قلیه مطجّنه، بریان شده با طاجن. (از ذیل اقرب الموارد)
سرخ کردن در روغن بر تابه پس از آب پز کردن چنانکه مرغ را. و اصل این کلمه عربی نباشد چه ’ط’ و ’ج’ در یک کلمه عرب جمع نشود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قلیه مُطَجَّنَه، بریان شده با طاجن. (از ذیل اقرب الموارد)
رنگ دار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). رنگ دار کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گوناگون کردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از آنندراج) : از حسن تلوین و تزیین بجایی رسانیدند که هرکس که می دید انگشت تعجب در دندان می گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، رنگ درآوردن غوره. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). آشکار گردیدن رسیدگی در غورۀ خرما. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). لون البسر (مجهولاً) ، پدید گشت در آن بسر آثار پختگی در رسیدگی. (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن پیری در موی سر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اهل تصوف نام یکی از مقامات فقر. (غیاث اللغات) (آنندراج). و آن مقام طلب و تفحص است از راه استقامت. (از تعریفات جرجانی). گردیدن بنده است در احوال. و نزد اکثر تلوین مقام ناقصی است. و نزد ما کاملترین مقامات است و حال بنده در آن مدلول فرمودۀ پروردگار است: ’کل یوم هو فی شأن’. (از تعریفات جرجانی). تلوین اشارت است به تقلب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب وتعاقب غیبت صفات و ظهور آن، مادام که شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده اورا صاحب تلوین نگویند، چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلف بود و مقید صفات نفس را صاحب حال نخوانند و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و بمقام تمکین رسیده. (از نفایس الفنون در علم تصوف) : هر دمی شوری نیاوردی به پیش برنیاوردی ز تلوین هاش نیش. مولوی. حق آن قدرت که بر تلوین ما رحمتی کن ای امیر لونها. مولوی. جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست رست از تلوین که از ساعت برست. مولوی
رنگ دار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). رنگ دار کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گوناگون کردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از آنندراج) : از حسن تلوین و تزیین بجایی رسانیدند که هرکس که می دید انگشت تعجب در دندان می گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، رنگ درآوردن غوره. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). آشکار گردیدن رسیدگی در غورۀ خرما. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). لون البسر (مجهولاً) ، پدید گشت در آن بُسر آثار پختگی در رسیدگی. (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن پیری در موی سر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اهل تصوف نام یکی از مقامات فقر. (غیاث اللغات) (آنندراج). و آن مقام طلب و تفحص است از راه استقامت. (از تعریفات جرجانی). گردیدن بنده است در احوال. و نزد اکثر تلوین مقام ناقصی است. و نزد ما کاملترین مقامات است و حال بنده در آن مدلول فرمودۀ پروردگار است: ’کل یوم هو فی شأن’. (از تعریفات جرجانی). تلوین اشارت است به تقلب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب وتعاقب غیبت صفات و ظهور آن، مادام که شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده اورا صاحب تلوین نگویند، چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلف بود و مقید صفات نفس را صاحب حال نخوانند و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و بمقام تمکین رسیده. (از نفایس الفنون در علم تصوف) : هر دمی شوری نیاوردی به پیش برنیاوردی ز تلوین هاش نیش. مولوی. حق آن قدرت که بر تلوین ما رحمتی کن ای امیر لونها. مولوی. جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست رست از تلوین که از ساعت برست. مولوی
فهمانیدن و تفهیم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی. (ناظم الاطباء). و با لفظ یافتن و کردن و گرفتن و دادن مستعمل. (آنندراج) : همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تأویلش همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش. خاقانی. مرا در نظامیه ادرار بود شب و روز تلقین و تکراربود. سعدی (بوستان). تلقین درس اهل نظر یک اشارت است گفتم حکایتی و مکرر نمی کنم. حافظ. - تلقین میت. رجوع به تلقین کردن و تلقین گفتن شود. - تلقین نفس، اصطلاحی است درمعرفهالنفس و آن چنان است که بکمک اراده بر ضعفی روانی یا تردیدی باطنی غلبه کنند و آن ضعف یا تردید رابر اثر تعلیم و پند دادن بخود و تکرار در آن زایل سازند و بالعکس
فهمانیدن و تفهیم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی. (ناظم الاطباء). و با لفظ یافتن و کردن و گرفتن و دادن مستعمل. (آنندراج) : همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تأویلش همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش. خاقانی. مرا در نظامیه ادرار بود شب و روز تلقین و تکراربود. سعدی (بوستان). تلقین درس اهل نظر یک اشارت است گفتم حکایتی و مکرر نمی کنم. حافظ. - تلقین میت. رجوع به تلقین کردن و تلقین گفتن شود. - تلقین نفس، اصطلاحی است درمعرفهالنفس و آن چنان است که بکمک اراده بر ضعفی روانی یا تردیدی باطنی غلبه کنند و آن ضعف یا تردید رابر اثر تعلیم و پند دادن بخود و تکرار در آن زایل سازند و بالعکس
زشت و عیبناک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قبیح و عیبناک گردانیدن امری را. (از اقرب الموارد) : مناشیر دارالخلافه المقدسه بیرون آمد مشتمل بر تحریض غوریان بر قصد سلطان خوارزم و تهجین و تقبیح حرکات و افعال ایشان. (جهانگشای جوینی) ، هجین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هجین کردن و هجین آن است که مادر او کنیزک باشد و پدر آزاد و یا پدرش از مادر بهتر باشد در حسب. (آنندراج)
زشت و عیبناک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قبیح و عیبناک گردانیدن امری را. (از اقرب الموارد) : مناشیر دارالخلافه المقدسه بیرون آمد مشتمل بر تحریض غوریان بر قصد سلطان خوارزم و تهجین و تقبیح حرکات و افعال ایشان. (جهانگشای جوینی) ، هجین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هجین کردن و هجین آن است که مادر او کنیزک باشد و پدر آزاد و یا پدرش از مادر بهتر باشد در حسب. (آنندراج)
به آواز خوش و حزین خواندن، یقال: لحن فی قرائته، ای طرب فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تغییر دادن کلمه است برای زیبائی صدا و این عمل مکروه و بدعت است. (از تعریفات جرجانی) ، به خطا نسبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به آواز خوش و حزین خواندن، یقال: لحن فی قرائته، ای طرب فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تغییر دادن کلمه است برای زیبائی صدا و این عمل مکروه و بدعت است. (از تعریفات جرجانی) ، به خطا نسبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)
رنگاندن رنگ کردن رنگین کردن رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن، غذای متنوع حاضر کردن، اسلوب سخن را تغییردادن و بگونه دیگردر آوردن، گوناگونی رنگارنگی، جمع تلوینات
رنگاندن رنگ کردن رنگین کردن رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن، غذای متنوع حاضر کردن، اسلوب سخن را تغییردادن و بگونه دیگردر آوردن، گوناگونی رنگارنگی، جمع تلوینات