جدول جو
جدول جو

معنی تلجین - جستجوی لغت در جدول جو

تلجین(تَجْ)
زدن خطمی و گل و مانند آن تا سطبر گردد، برگ کوفته با آرد جو آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوفتن برگ و آمیختن آن با آردجو تا سخت شود جهت تعلیف شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلیین
تصویر تلیین
لینت دادن، نرم گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقین
تصویر تلقین
باوراندن اندیشه و طرزفکری خاص به دیگری، القای شهادتین به کسی که در حال جان دادن است، در تصوف آموختن ذکر به مرید تا آن را تکرار کند، تعلیم، آموختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوین
تصویر تلوین
رنگ به رنگ کردن، گوناگون ساختن، غذاهای گوناگون حاضر کردن، اسلوب کلام را تغییر دادن و کلام متنوع آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلعین
تصویر تلعین
در شکنجه کشیدن، بازداشتن، لعنت و نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَجْ)
رسیدن آب تا دهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
مغاکی کردن به کرانۀ چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلجف شود، وسیع کردن چیزی را از جوانب آن. (از اقرب الموارد) ، درآوردن نره در اطراف کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
به لجه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: لججت السفینه، ای خاضت اللجه و کذا الجج القوم،ای دخلوا لجه البحر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
کم شیر و بسیارشیر شدن گوسپند و بز. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شمشیر بریدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَخْ خُ)
کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو، ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد) ، یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نمناک کردن جامه را. (آنندراج). تر کردن جامه را. (از اقرب الموارد). نرم گردانیدن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگ کردن در امری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
سرخ کردن در روغن بر تابه پس از آب پز کردن چنانکه مرغ را. و اصل این کلمه عربی نباشد چه ’ط’ و ’ج’ در یک کلمه عرب جمع نشود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قلیه مطجّنه، بریان شده با طاجن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
دهی از دهستان بالا خیابان است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ فُ)
رنگ دار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). رنگ دار کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گوناگون کردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از آنندراج) : از حسن تلوین و تزیین بجایی رسانیدند که هرکس که می دید انگشت تعجب در دندان می گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، رنگ درآوردن غوره. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). آشکار گردیدن رسیدگی در غورۀ خرما. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). لون البسر (مجهولاً) ، پدید گشت در آن بسر آثار پختگی در رسیدگی. (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن پیری در موی سر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اهل تصوف نام یکی از مقامات فقر. (غیاث اللغات) (آنندراج). و آن مقام طلب و تفحص است از راه استقامت. (از تعریفات جرجانی). گردیدن بنده است در احوال. و نزد اکثر تلوین مقام ناقصی است. و نزد ما کاملترین مقامات است و حال بنده در آن مدلول فرمودۀ پروردگار است: ’کل یوم هو فی شأن’. (از تعریفات جرجانی). تلوین اشارت است به تقلب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب وتعاقب غیبت صفات و ظهور آن، مادام که شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده اورا صاحب تلوین نگویند، چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلف بود و مقید صفات نفس را صاحب حال نخوانند و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و بمقام تمکین رسیده. (از نفایس الفنون در علم تصوف) :
هر دمی شوری نیاوردی به پیش
برنیاوردی ز تلوین هاش نیش.
مولوی.
حق آن قدرت که بر تلوین ما
رحمتی کن ای امیر لونها.
مولوی.
جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست
رست از تلوین که از ساعت برست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فهمانیدن و تفهیم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی. (ناظم الاطباء). و با لفظ یافتن و کردن و گرفتن و دادن مستعمل. (آنندراج) :
همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تأویلش
همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش.
خاقانی.
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکراربود.
سعدی (بوستان).
تلقین درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم حکایتی و مکرر نمی کنم.
حافظ.
- تلقین میت. رجوع به تلقین کردن و تلقین گفتن شود.
- تلقین نفس، اصطلاحی است درمعرفهالنفس و آن چنان است که بکمک اراده بر ضعفی روانی یا تردیدی باطنی غلبه کنند و آن ضعف یا تردید رابر اثر تعلیم و پند دادن بخود و تکرار در آن زایل سازند و بالعکس
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ حُ)
نرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرمی و ملایمت و نرمی و آزادی شکم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
نهاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). نهاری کردن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناشتا شکستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هدیه آوردن از سفر آینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زشت و عیبناک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قبیح و عیبناک گردانیدن امری را. (از اقرب الموارد) : مناشیر دارالخلافه المقدسه بیرون آمد مشتمل بر تحریض غوریان بر قصد سلطان خوارزم و تهجین و تقبیح حرکات و افعال ایشان. (جهانگشای جوینی) ، هجین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هجین کردن و هجین آن است که مادر او کنیزک باشد و پدر آزاد و یا پدرش از مادر بهتر باشد در حسب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَهَْ هَُ)
به آواز خوش و حزین خواندن، یقال: لحن فی قرائته، ای طرب فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تغییر دادن کلمه است برای زیبائی صدا و این عمل مکروه و بدعت است. (از تعریفات جرجانی) ، به خطا نسبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ حادد)
زبانه دار کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی را زبانه کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در شکنجه کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعذیب. (اقرب الموارد) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت لعنت و نفرین کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیه ایست از اسکاتلند شمالی. مرکز آن نیز الجین است. سکنۀ آن 41000 تن و سکنۀ مرکز آن 9000 تن است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک شکافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، گرادگرد خرمابن گو کندن تا آب در آن ایستد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلجیب
تصویر تلجیب
پر شیری، کم شیری از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
زشت نژادی تازیان اگراز مردم سرزمین های نو مسلمان زن می گرفتند فرزندشان} هجین {خوانده می شد
فرهنگ لغت هوشیار
رنگاندن رنگ کردن رنگین کردن رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن، غذای متنوع حاضر کردن، اسلوب سخن را تغییردادن و بگونه دیگردر آوردن، گوناگونی رنگارنگی، جمع تلوینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیین
تصویر تلیین
نرم کردن نرم گردانیدن،جمع تلیینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلحین
تصویر تلحین
سوز خوانی به آواز سوزرناک خواندن نغمه پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعین
تصویر تلعین
کسی را شکنجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقین
تصویر تلقین
فهماندن و تفهیم کردن تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبین
تصویر تلبین
خشت زدن، آش سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقین
تصویر تلقین
((تَ))
فهماندن، کسی را وادار به گفتن کلامی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلوین
تصویر تلوین
((تَ))
رنگ به رنگ کردن، اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن، غذاهای گوناگون حاضر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلیین
تصویر تلیین
((تَ))
نرم گردانیدن
فرهنگ فارسی معین