جدول جو
جدول جو

معنی تلانگ - جستجوی لغت در جدول جو

تلانگ
چوب سرخمی که برای به زیر کشیدن شاخه های دور از دسترس به
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلانج
تصویر تلانج
تلاج ها، شورها و غوغاها، مشغله ها، گرفتاری ها، جمع واژۀ تلاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلان
تصویر تلان
چاق، بسیار فربه، تنومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، برای مثال راست خواهی به این تلنگ خوشم / این کنم به که بار خلق کشم (سنائی۱ - ۱۹۵)، گدایی
زه، زهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
صدایی که از برخورد انگشتان بر جایی ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ)
تلنگل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) :
آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ
آتش زند از شوق در آن راه شلنگ
رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چنگ
آن حلقه که صور ازوست یک صوت جلنگ.
محی الدین عراقی (از فرهنگ جهانگیری و بهار عجم).
نوبت تخت شلنگ است حریفان دستی
تنبک ما به تلنگ است حریفان دستی.
میر نجات (از آنندراج).
، مرادف کوک نیز آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، خوشۀ کوچک انگور که بر خوشۀ کلان چسبیده بود. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). و آن را تلسک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) ، در تداول عامه، تیز. ضرطه. گوز و با ’دررفتن’ صرف شود: تلنگش دررفتن، گوزیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تَ نَ)
بانگ و مشغله و شور و غلغله را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام عالم وظایف الاعضاء دانمارکی (اواخر قرن نوزدهم) (روانشناسی دکتر سیاسی 466)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ لَ)
گدایی کردن بود به هر جای. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). حاجت و ضروری و میل و خواهش و نیاز و آرزو باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). حاجت و خواهش و نیازمند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات). حاجت. اندروا. اندربایست. اندروای. اندربایسته. دروا. دروای. نیاز. وایا. وایه. (شرفنامۀ منیری) :
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308).
به گدایی بگفتم ای نادان
دین به دنیا مده ز بهر دو نان
ابلهانه جواب داد از صف
کزپی خرقه و جماع و علف
راست خواهی بدین تلنگ خوشم
این کنم به که بار خلق کشم.
سنایی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
نام ولایتی است از ملک دکن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگانه نیز گویند و حیدرآباد دارالملک آن است. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ)
اکنون. اصل آن، الان است و ’ت’ را بر آن افزودند چنانکه در تحین. (منتهی الارب). الان و اکنون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وصلینا کمازعمت تلانا، ای الان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تالان و تاراج و غارت و یغما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلانج
تصویر تلانج
بانگ مشغله شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلان
تصویر تلان
چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
آرزو، حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
شور و غوغا، کسی که خود را چرکین و پلید نگاهدارد و مورد نفرت مردم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تُ لَ))
نیاز، ضرورت، میل، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلان
تصویر تلان
((تَ لّ))
بسیار فربه، چاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تَ لَ))
میوه ای است شبیه به شفتالو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تِ لِ))
بشکن
فرهنگ فارسی معین
توان، توانایی، قدرت، تغییر کوک، تغییر لحن، در فرهنگ آنندراج به سرانگشت نواختن.، فرم، مدل، طریقه، آهنگ شیوه، طاقت، توانایی، کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرامان، چاق، فربه
فرهنگ گویش مازندرانی