زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ آتش زند از شوق در آن راه شلنگ رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چنگ آن حلقه که صور ازوست یک صوت جلنگ. محی الدین عراقی (از فرهنگ جهانگیری و بهار عجم). نوبت تخت شلنگ است حریفان دستی تنبک ما به تلنگ است حریفان دستی. میر نجات (از آنندراج). ، مرادف کوک نیز آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، خوشۀ کوچک انگور که بر خوشۀ کلان چسبیده بود. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). و آن را تلسک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) ، در تداول عامه، تیز. ضرطه. گوز و با ’دررفتن’ صرف شود: تلنگش دررفتن، گوزیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ آتش زند از شوق در آن راه شلنگ رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چنگ آن حلقه که صور ازوست یک صوت جلنگ. محی الدین عراقی (از فرهنگ جهانگیری و بهار عجم). نوبت تخت شلنگ است حریفان دستی تنبک ما به تلنگ است حریفان دستی. میر نجات (از آنندراج). ، مرادف کوک نیز آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، خوشۀ کوچک انگور که بر خوشۀ کلان چسبیده بود. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). و آن را تلسک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) ، در تداول عامه، تیز. ضرطه. گوز و با ’دررفتن’ صرف شود: تلنگش دررفتن، گوزیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
گدایی کردن بود به هر جای. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). حاجت و ضروری و میل و خواهش و نیاز و آرزو باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). حاجت و خواهش و نیازمند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات). حاجت. اندروا. اندربایست. اندروای. اندربایسته. دروا. دروای. نیاز. وایا. وایه. (شرفنامۀ منیری) : یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ. روزبه (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). به گدایی بگفتم ای نادان دین به دنیا مده ز بهر دو نان ابلهانه جواب داد از صف کزپی خرقه و جماع و علف راست خواهی بدین تلنگ خوشم این کنم به که بار خلق کشم. سنایی (از فرهنگ جهانگیری)
گدایی کردن بود به هر جای. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). حاجت و ضروری و میل و خواهش و نیاز و آرزو باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). حاجت و خواهش و نیازمند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات). حاجت. اندروا. اندربایست. اندروای. اندربایسته. دروا. دروای. نیاز. وایا. وایه. (شرفنامۀ منیری) : یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ. روزبه (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). به گدایی بگفتم ای نادان دین به دنیا مده ز بهر دو نان ابلهانه جواب داد از صف کزپی خرقه و جماع و علف راست خواهی بدین تلنگ خوشم این کنم به که بار خلق کشم. سنایی (از فرهنگ جهانگیری)
نام ولایتی است از ملک دکن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگانه نیز گویند و حیدرآباد دارالملک آن است. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام ولایتی است از ملک دکن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگانه نیز گویند و حیدرآباد دارالملک آن است. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اکنون. اصل آن، الان است و ’ت’ را بر آن افزودند چنانکه در تحین. (منتهی الارب). الان و اکنون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وصلینا کمازعمت تلانا، ای الان. (اقرب الموارد)
اکنون. اصل آن، الان است و ’ت’ را بر آن افزودند چنانکه در تحین. (منتهی الارب). الان و اکنون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وصلینا کمازعمت تلانا، ای الان. (اقرب الموارد)