جدول جو
جدول جو

معنی تلاقس - جستجوی لغت در جدول جو

تلاقس
(تَ)
باهم دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تساب و تشاتم. و در الاساس آمده: ’عن بعض الاعاریب نحن نتلاقس، ای نتلاقب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاق
تصویر تلاق
تلاقی، به هم رسیدن، رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم، یکدیگر را دیدن، دیدار کردن با هم برای مثال عشق صورت ها بسازد در فراق / نامصور سر کند وقت تلاق (مولوی - ۸۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاقی
تصویر تلاقی
به هم رسیدن، رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم، یکدیگر را دیدن، دیدار کردن با هم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شهری است در ترکستان. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نُ)
نیک خوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشخوی شدن مرد. (از اقرب الموارد) ، چشم پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اغماض کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
سر یکدیگر بزیر کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بموی سر گرفتن یکدیگر را و بزیر کشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
شکیبا بر حریف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
عیب کننده، گر. (منتهی الارب). جرب
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آن گوشت زیادتی را گویند که در میان فرج زنان است. (برهان) (آنندراج). ریشی که در میان فرج بود. (شرفنامۀ منیری). بظر و گوشت پاره مانندی در بالای کس زنان که در ختنه بریده می شود. (ناظم الاطباء). وذره. وذقه. عنبله. عنبل. عنتل. قنب. (منتهی الارب). چوچوله. دلاق، بمعنی پاچۀ تنبان و شلوارهم آمده است. (برهان) (آنندراج). ازار پایچه. (شرفنامۀ منیری). پاچۀ تنبان و شلوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات. (ناظم الاطباء). تلاقی: لینذر یوم التلاق. (قرآن 40 / 15).
عشق صورتها بسازد در فراق
تا مصور سرکشد وقت تلاق.
مولوی.
رجوع به تلاقی شود
لغت نامه دهخدا
همدیداری همرسی همرسش، دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن، دیدار. یا یوم تلاقی (یوم التلاقی)، روز قیامت. با هم ملاقات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاقب
تصویر تلاقب
یکدیگر را با لقب دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلایس
تصویر تلایس
نیکخویی، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلاغ گوشت افزون میان شلفینه (فرج زن)، دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن، دیدار. یا یوم تلاقی (یوم التلاقی)، روز قیامت. صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاقی
تصویر تلاقی
((تَ))
دیدار کردن
فرهنگ فارسی معین
برخورد، دیدار، ملاقات، اصطکاک، تقاطع، تماس، به هم رسیدن، دیدار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی با ساقه ی بند بند و برگ سوزنی، دم اسبی
فرهنگ گویش مازندرانی
خار زار، تیغ و خار، خواب توام با بی حسی و کرختی
فرهنگ گویش مازندرانی