بمعنی سعی و جستجو از لغات ترکی وتالاش بر وزن شاباش، خواندن غلط مگر نوشتن درست. بعضی گمان برند که لفظ تلاش عربی است و برای معنی تلاش کننده لفظ متلاشی از تلاش مأخوذ کنند این همه محض غلط و صحیح بجای متلاشی تلاشی است. چرا که لفظ تلاش ترکی است. (غیاث اللغات). سعی وجد و جستجو. (ناظم الاطباء). کوشش و تقلا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تمام عضو با من در تلاشند ز دام هیچیک نتوان رهیدن. ناصرخسرو. تلاش قرب فقر از هر جگرداری نمی آید که نقش پنجۀ شیر است نقش بوریای او. صائب (از آنندراج). ، تخریب و ویرانی. (از فهرست ولف ص 259). پراکندگی و انتشار. (ناظم الاطباء) : بدین رزمگه اندر امشب مباش ممان تا شودگنج و لشکر تلاش. فردوسی
بمعنی سعی و جستجو از لغات ترکی وتالاش بر وزن شاباش، خواندن غلط مگر نوشتن درست. بعضی گمان برند که لفظ تلاش عربی است و برای معنی تلاش کننده لفظ متلاشی از تلاش مأخوذ کنند این همه محض غلط و صحیح بجای متلاشی تلاشی است. چرا که لفظ تلاش ترکی است. (غیاث اللغات). سعی وجد و جستجو. (ناظم الاطباء). کوشش و تقلا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تمام عضو با من در تلاشند ز دام هیچیک نتوان رهیدن. ناصرخسرو. تلاش قرب فقر از هر جگرداری نمی آید که نقش پنجۀ شیر است نقش بوریای او. صائب (از آنندراج). ، تخریب و ویرانی. (از فهرست ولف ص 259). پراکندگی و انتشار. (ناظم الاطباء) : بدین رزمگه اندر امشب مباش ممان تا شودگنج و لشکر تلاش. فردوسی
حافظ محمدجمال دهلوی از شعرای پارسی زبان هند است و به عزلت و انزوا تمایل داشت و در سال 1127 هجری قمری درگذشت و این بیت از اوست: به روز عید هرشاه و گدا گم می کند خود را تو رفتی بر سمند ناز و من از خویشتن رفتم. (از قاموس الاعلام ترکی)
حافظ محمدجمال دهلوی از شعرای پارسی زبان هند است و به عزلت و انزوا تمایل داشت و در سال 1127 هجری قمری درگذشت و این بیت از اوست: به روز عید هرشاه و گدا گم می کند خود را تو رفتی بر سمند ناز و من از خویشتن رفتم. (از قاموس الاعلام ترکی)
مرکّب از: ’ل ش و’، نیست و نابود شدن. منحوت است ازلاشی ٔ. (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات)، پوسیدن جثه و پراکنده گشتن اجزای وی از هم. (ناظم الاطباء)، اضمحلال. ریزیدن از یکدیگر. از هم پاشیدن. از هم فروریختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الحدیث: سأل الزندیق الصادق علیه السلام: افیتلاشی الروح بعد خروجه عن قالبه ام هو باق. (ناظم الاطباء)، رجوع به تلاش شود
مُرَکَّب اَز: ’ل ش و’، نیست و نابود شدن. منحوت است ازلاشی ٔ. (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات)، پوسیدن جثه و پراکنده گشتن اجزای وی از هم. (ناظم الاطباء)، اضمحلال. ریزیدن از یکدیگر. از هم پاشیدن. از هم فروریختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الحدیث: سأل الزندیق الصادق علیه السلام: افیتلاشی الروح بعد خروجه عن قالبه ام هو باق. (ناظم الاطباء)، رجوع به تلاش شود