جدول جو
جدول جو

معنی تلارس - جستجوی لغت در جدول جو

تلارس
گیاهی با ساقه ی بند بند و برگ سوزنی، دم اسبی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ رَ)
استرک مایع و میعۀ سائله و روغن هیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
همدیگر دشمنانگی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). با همدیگر دشمنانه رفتار نمودن. (ناظم الاطباء). با یکدیگر عداوت و خصومت ورزیدن. (از متن اللغه). با یکدیگر عداوت کردن قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
طرسوس، یکی از شهرهای باستانی آسیای صغیر که امروز ’تارسوس’ یا ’ترسوس’ نامیده میشود و آن در اناطولی (ایالت ادنه) واقع است، این شهر باستانی مرکز یا کرسی ’کیلیکیه’ بود و پس از تسلط سلوکیان این ناحیه راانطاکیه نامیدند، احتمال میدهند که این شهر بوسیلۀ ’ساردناپال’ پادشاه آشوربنا شده باشد، آنگاه بوسیلۀ ’آرژین ها’ اشغال گردید، این شهر از آن زمان وضعآرام و خوشی داشت تا آنگاه که بدست کوروش کوچک افتاد و غارت گردید، سپس اسکندر کبیر بر آن استیلا یافت، پس از مرگ اسکندر این شهر بدست سلوکیان افتاد ... : این شهر از جهت مکاتب فلسفی با اسکندریه و آتن رقابت می کرد ... کوروش (کوچک) سعی کرد که داخل کیلیکیه گردد، این راه بقدری تنگ است که فقط یک ارابه از آن می گذرد و برای قشونی که در مقابل خود اندک مقاومتی بیند، بسیار سخت و غیرقابل عبور است، می گفتند که ’سی ین نه زیس’ پادشاه کیلیکیه در این معبر برای دفاع کیلیکیه حاضر شده و کوروش بر اثر این خبر یک روز در جلگه بماند ... توضیح آنکه کوروش ببهانۀ اینکه میخواهد ملکه را با مستحفظین بکرسی کیلیکیه برساند ’منن’ را مأمورکرد که از بیراهه به کیلیکیه برود و سردار یونانی بی مانع به ’کرسی کیلیکیه’ رسیده راه کوروش را به این مملکت گشود، بر اثر این کار، کوروش از کوهستان سرازیر شده پس از طی 25 فرسخ به تارس رسید، پادشاه کیلیکیه در این شهر که رودی از میان آن می گذرد قصری داشت ولی او و مردم تارس، به استثنای آنهایی که میهمانخانه دار بودند فرار کرده بجاهای محکم کوهستانی رفته بودند، چون یکصد نفر از قشون ’منن’ در موقع عبور از کوهها بدست اهالی کیلیکیه کشته شده بودند سپاهیان این سردار برای کشیدن انتقام، شهر تارس و قصر پادشاه را غارت کردند ... کوروش از تارس در دو روز راه پیموده به رود ’پساروس’ رسید و بعد پنج فرسنگ دیگر راه رفته از رود ’پیراموس’ گذشت، عرض این رود یک استاد (185 متر) بود، از این رود پانزده فرسنگ راه را در دو روز پیموده به ایسوس آخرین شهر کیلیکیه درآمد (ایسوس در کنار خلیج اسکندرون که بدریای مغرب اتصال دارد واقع بود)، (ایران باستان ج 2 صص 1001-1005) ... وقتی که اسکندر از معبر مزبور یعنی دربند، یا چنانکه یونانی ها گویند دروازۀ کیلیکیه گذشت از طالع خود بی اندازه مشعوف گردید ... اسکندر راه کوروش کوچک را پیمود ... بدین ترتیب اسکندر از بندر مزبور گذشته وارد شهر تارس که کرسی کیلیکیه بود گردید، ایرانیها این شهر را تازه آتش زده رفته بودند ولی اسکندر ’پارمن ین’ را فرستاده بود که از حریق شهر ممانعت کند و خودش هم بزودی پس از آن دررسید و از حریق جلوگیری کرد، (ایران باستان ج 2 ص 1287) ... پس از آن اسکندر از تارس بیرون رفت و یک روز طی مسافت کرده به آن خیالن رسید، گویند این شهر را سارداناپال پادشاه آسور ساخته، دیوار و پی ها می نماید که این شهر محکم و بزرگ بوده در این جا مقبرۀ سارداناپال هنوز نمایان است و مجسمۀ شخصی روی بنا مشاهده می شود که دو دست خود را بهم می زند، در این جا کتیبه ایست به زبان آسوری، که گویند شعر است و مفادش چنین است: ’سارداناپال پسر آناسین داراکس شهر آن خیالن و تارس را دریک روز بنا کرد، ای رهگذرها بخورید، بیاشامید و عیش کنید، باقی همه خودنمایی است و بس ناپایدار’، (ایران باستان ج 2 ص 1291)، سلوکیان نه فقط در جاهایی که شهر یونانی نداشت شهرهایی بنا می کردند بلکه در آسیای صغیر هم که مهاجرین یونانی زیاد داشت باز مهاجرین مینشاندند، بنابراین شهرهایی موسوم به سلوکیه و انطاکیه در قسمت آسیای صغیر خیلی زیاد است، مثلاً سلوکیه کیلیکیه، ... ببعض شهرهای سابق هم اسم دیگر دادند مثلاً ’ادنه’ و ’تارس’ را انطاکیه نامیدند، (تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2115-2116)، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 206 و 2456 ’تارسوس’ و معجم البلدان ج 6 صص 38- 41ذیل کلمه ’طرسوس’ و نزهه القلوب چ اروپا ج 3 ص 250 و 269 و قاموس کتاب مقدس ص 580 و منتهی الارب و آنندراج (ذیل: طرسوس) و تاریخ سیستان ص 355، 356، 359 و فهرست مجمل التواریخ و القصص و عقد الفرید ج 7 ص 284 و به ’طرسوس’ و ’تارسوس’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهری است در ترکستان. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یکی از خواجه سرایان خشایارشا که بر اثر توطئه علیه شاه بدار آویخته شد:... مقارن این احوال مردخا، کنکاشی را که دو نفر از خواجه سرایان، بغتان و تارس نام بر ضد شاه ترتیب داده بودند، کشف کرده قضیه را توسط استر به اطلاع شاه رساندند و شاه آن دو نفر را بدار آویخت. (ایران باستان ج 1 ص 199). رجوع به همان کتاب ص 901 و رجوع به ’تارش’ شود
لغت نامه دهخدا
لاریس، مانس، پناتس، رجوع به پناتس شود، لاره، رومیان ارواح مردگان خویش را مقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش، پناتس یا مانس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند، روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
دهی از دهستان پیشین است که در بخش راسک شهرستان سراوان واقع است و250تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ رُ)
شهری در ایونی که بوسیلۀ رب النوعش آپولون مشهور گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شُ)
با هم جنگ و پیکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مرد باسپر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناهموار آمدن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگرخصومت ورزیدن و جنگ کردن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
با هم درس خواندن. (زوزنی). با هم درس خواندن کتاب: تدارسوه حتی حفظوه . تدارس الکتاب و ادّارسه ، ای درسه و فی الحدیث: ’تدارسوا القرآن’، ای اقرأوه و تعهدوه لئلاتنسوه . (اقرب الموارد) ، سبق گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
دهی از دهستان اهلمرستاق است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 125تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تساب و تشاتم. و در الاساس آمده: ’عن بعض الاعاریب نحن نتلاقس، ای نتلاقب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نُ)
نیک خوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشخوی شدن مرد. (از اقرب الموارد) ، چشم پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اغماض کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تراکم و بهم چسبیدن بنا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چِ رِ)
دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی جنوب باختری رودسر و یک هزارگزی شمال خاور املش واقع است. جلگه و معتدل و مرطوب است و 350 تن سکنه دارد. آبش از شلمان رود. محصولش برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام قومی است: علی علیه السلام گفت چرا چندین خلق را نوبت همی بایدداشتن، آنجا پیغمبر علیه السلام گفت از جهت آن را که بدان ناحیه کسهااند بسیار مر آن قوم را که تارس و تاقیل خوانند و با این جابلق و جابلس بتعصب است. (ترجمه تفسیر طبری بلعمی)... پس جبرئیل علیه السلام مرا سوی تارس و تاقیل و یأجوج و مأجوج برد، ایشان کافر شدند و اسلام نپذیرفتند. (ترجمه تفسیر طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمارس
تصویر تمارس
با هم جنگ و پیکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
مرد با سپر سپر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلایس
تصویر تلایس
نیکخویی، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضارس
تصویر تضارس
دشمنی و جنگ کردن با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
((رِ))
مرد با سپر، سپردار
فرهنگ فارسی معین
اتراقگاه دامها در دو طبقه که در طبقه دوم آن علوفه های خشک.، نام مرتعی در آمل، نام رودی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
خار زار، تیغ و خار، خواب توام با بی حسی و کرختی
فرهنگ گویش مازندرانی
آلونک، کلبه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندرج ساری، از توابع دهستان اهلم رستاق محمودآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
تاقچه
فرهنگ گویش مازندرانی
آلونکی که بر روی چهارپایه استوار است و در مزارع برای دیده
فرهنگ گویش مازندرانی
مجموعه کومه ی گالشی و آغل رمه ها، کمک کردن در درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی