دندان پاک کردن از زردی. (تاج المصادر بیهقی). پاک کردن زردی دندان و مانند آن. فی المثل عود یقلح،ای یقنی اسنانه و یعالج من القلح. من باب قردت البعیر و مرضت الرجل، یعنی بیمار را بیمارداری کردم و کنۀ شتر پاک کردم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک کردن زردی از دندان و مانند آن. (آنندراج)
دندان پاک کردن از زردی. (تاج المصادر بیهقی). پاک کردن زردی دندان و مانند آن. فی المثل عود یقلح،ای یقنی اسنانه ُ و یعالج من القلح. من باب قردت البعیر و مرضت الرجل، یعنی بیمار را بیمارداری کردم و کنۀ شتر پاک کردم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک کردن زردی از دندان و مانند آن. (آنندراج)
آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زشت کردن. (دهار). قباحت و زشتی کار. (ناظم الاطباء) : گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. (کلیله و دمنه). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. (کلیله و دمنه). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. (کلیله و دمنه) ، یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال: قبحه اﷲ، ای نحاه عن الخیر، آبله شکستن که ریم از وی برآید، شکستن تخم مرغ، قبحاً له گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زشت کردن. (دهار). قباحت و زشتی کار. (ناظم الاطباء) : گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. (کلیله و دمنه). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. (کلیله و دمنه). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. (کلیله و دمنه) ، یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال: قبحه اﷲ، ای نحاه عن الخیر، آبله شکستن که ریم از وی برآید، شکستن تخم مرغ، قبحاً له گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ریش گردانیدن. (از ، سپوختن سوزن بروشم، آغاز روییدن نبات بر زمین، آغاز رستن کردن گیاه عرفج، برآمدن برگهای درخت، کندن چاه در مکانی که چاه در آن نکنده باشند. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را بحق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ریش گردانیدن. (از ، سپوختن سوزن بروَشم، آغاز روییدن نبات بر زمین، آغاز رستن کردن گیاه عرفج، برآمدن برگهای درخت، کندن چاه در مکانی که چاه در آن نکنده باشند. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را بحق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شیر به آب آمیخته کسی را دادن. (تاج المصادر بیهقی). نوشانیدن کسی را شیر تنک آب آمیخته. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر تنک آب آمیخته نوشانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شیر به آب آمیختن. (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). آب آمیختن شیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمیختن شیر به آب. (از اقرب الموارد)
شیر به آب آمیخته کسی را دادن. (تاج المصادر بیهقی). نوشانیدن کسی را شیر تنک آب آمیخته. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر تنک آب آمیخته نوشانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شیر به آب آمیختن. (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). آب آمیختن شیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمیختن شیر به آب. (از اقرب الموارد)
قید کردن و بند نمودن زن شوی را به افسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قید کردن و بند نمودن. (غیاث اللغات). بند کردن. (زوزنی) ، کتاب را عجم زدن. (زوزنی). نقطه زدن کتاب را و مقید به اعراب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقید به اعراب و نقطه کردن کتاب را تا مانع اختلاط و التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن، یقال: قید الایمان الفتک، یعنی ایمان مؤمن را از کردن کارهای خواستۀ نفس بازدارد. چنانکه ایمان مقید را از فسادو تباهی بازدارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قید برپای چهارپاگذاشتن. (از اقرب الموارد) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوشتن حساب را. (از اقرب الموارد) ، تعمیم ندادن و رها ننمودن و مقید بودن نویسنده و گوینده. (از اقرب الموارد) ، مالک قلب کسی شدن با احسان و نیکوئی. (از اقرب الموارد)
قید کردن و بند نمودن زن شوی را به افسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قید کردن و بند نمودن. (غیاث اللغات). بند کردن. (زوزنی) ، کتاب را عجم زدن. (زوزنی). نقطه زدن کتاب را و مقید به اعراب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقید به اعراب و نقطه کردن کتاب را تا مانع اختلاط و التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن، یقال: قید الایمان الفتک، یعنی ایمان مؤمن را از کردن کارهای خواستۀ نفس بازدارد. چنانکه ایمان مقید را از فسادو تباهی بازدارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قید برپای چهارپاگذاشتن. (از اقرب الموارد) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوشتن حساب را. (از اقرب الموارد) ، تعمیم ندادن و رها ننمودن و مقید بودن نویسنده و گوینده. (از اقرب الموارد) ، مالک قلب کسی شدن با احسان و نیکوئی. (از اقرب الموارد)
شراب نیمروز دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نیمروز آب دادن یا دوشیدن ناقه را در آن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در نیمروز آب دادن. (از اقرب الموارد) ، نیمروزان بر آب آوردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیل شود
شراب نیمروز دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نیمروز آب دادن یا دوشیدن ناقه را در آن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در نیمروز آب دادن. (از اقرب الموارد) ، نیمروزان بر آب آوردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیل شود
ریم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریمناک گردیدن جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). التقیح، در گفتار پزشکان بدو معنی آید یکی آنکه در هر موضع استعمال شود. و آن فراهم آمدن ورم است بخاطر مدت و دیگر آنکه برای بیماریهای ریوی استعمال شود و مقصود پر شدن فضای بین سینه وشش است از قیح یا در هر دو جانب یا در یک جانب. (ازقانون ابوعلی سینا، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
ریم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریمناک گردیدن جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). التقیح، در گفتار پزشکان بدو معنی آید یکی آنکه در هر موضع استعمال شود. و آن فراهم آمدن ورم است بخاطر مدت و دیگر آنکه برای بیماریهای ریوی استعمال شود و مقصود پر شدن فضای بین سینه وشش است از قیح یا در هر دو جانب یا در یک جانب. (ازقانون ابوعلی سینا، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
داغ کردن شتر را. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، بیاوردن و آماده کردن خدا کسی را جهت کسی: قیض اﷲ فلان بفلان، بیارد و آماده کند خدای فلان را جهت فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تقدیر کردن و سبب ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قیضنا لهم قرناء، سببی پیدا کردیم و مقدر ساختیم برای ایشان از جایی که گمان آن از آنجا نداشتند، خالی گذاشتن: قیض له شیطاناً، ای تخلی بینه و بین الشیطان، عوض دادن: قیضنی به، عوض داد مرا آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
داغ کردن شتر را. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، بیاوردن و آماده کردن خدا کسی را جهت کسی: قیض اﷲ فلان بفلان، بیارد و آماده کند خدای فلان را جهت فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تقدیر کردن و سبب ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قیضنا لهم قرناء، سببی پیدا کردیم و مقدر ساختیم برای ایشان از جایی که گمان آن از آنجا نداشتند، خالی گذاشتن: قیض له شیطاناً، ای تخلی بینه و بین الشیطان، عوض دادن: قیضنی به، عوض داد مرا آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)