جدول جو
جدول جو

معنی تقییح - جستجوی لغت در جدول جو

تقییح
(تَ)
ریم گرفتن جراحت و ریش. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (تاج المصادر بیهقی). ریمناک گردیدن جراحت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقیید
تصویر تقیید
مقید ساختن، بند کردن، دربند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
زشت کردن، زشت شمردن، قبح و زشتی کار کسی را نمایاندن و بد گفتن از آن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
به پنهان آگاهانیدن کسی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، بریدن گوشت و قسمت کردن آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهَْ هَُ)
دندان پاک کردن از زردی. (تاج المصادر بیهقی). پاک کردن زردی دندان و مانند آن. فی المثل عود یقلح،ای یقنی اسنانه و یعالج من القلح. من باب قردت البعیر و مرضت الرجل، یعنی بیمار را بیمارداری کردم و کنۀ شتر پاک کردم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک کردن زردی از دندان و مانند آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَیْ یُ)
کمتر از حق کسی دادن و دفع کردن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ ری)
آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زشت کردن. (دهار). قباحت و زشتی کار. (ناظم الاطباء) : گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. (کلیله و دمنه). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. (کلیله و دمنه). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. (کلیله و دمنه) ، یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال: قبحه اﷲ، ای نحاه عن الخیر، آبله شکستن که ریم از وی برآید، شکستن تخم مرغ، قبحاً له گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باریک میان کردن اسب. (زوزنی). لاغر گردانیدن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضمیر فرس. (از اقرب الموارد). و رجوع به تضمیر شود، در گودافتادن چشم. (زوزنی). فرورفتن چشم در مغاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریش گردانیدن. (از ، سپوختن سوزن بروشم، آغاز روییدن نبات بر زمین، آغاز رستن کردن گیاه عرفج، برآمدن برگهای درخت، کندن چاه در مکانی که چاه در آن نکنده باشند. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را بحق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کلید راست کردن بر در. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَلْ لُ)
خانه روفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خشک گردانیدن آفتاب گیاه را. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خشک گردانیدن باد و آفتاب گیاه را. تصویح. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصویح شود، مبالغه کردن در صیاح. (از اقرب الموارد). رجوع به صیاح شود، شکستن و شکافتن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترسانیدن، بنظر مضایقه نگریستن خصم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شیر به آب آمیخته کسی را دادن. (تاج المصادر بیهقی). نوشانیدن کسی را شیر تنک آب آمیخته. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر تنک آب آمیخته نوشانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شیر به آب آمیختن. (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). آب آمیختن شیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمیختن شیر به آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برد بافتن بخط. (تاج المصادر بیهقی). چادر مخطط بافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخطط بافتن جامه با خطوط مختلف که یکسان نباشد. (از متن اللغه) ، روان ساختن. (از اقرب الموارد) ، فزونی یافتن کلام کسی. (از متن اللغه) ، آراستن کلام کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآوردن اسب نره را بدون استواری انعاظ. (از متن اللغه). و رجوع به تسییی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
نیح اﷲ عظمه تنییحاً، سخت و قوی گرداند خدای استخوان او را، و ریزه ریزه کند (از اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مانیحته بخیر، نبخشیدم او را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لانیح اﷲ عظامه، سخت و قوی نگرداند خدای استخوان او را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قید کردن و بند نمودن زن شوی را به افسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قید کردن و بند نمودن. (غیاث اللغات). بند کردن. (زوزنی) ، کتاب را عجم زدن. (زوزنی). نقطه زدن کتاب را و مقید به اعراب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقید به اعراب و نقطه کردن کتاب را تا مانع اختلاط و التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن، یقال: قید الایمان الفتک، یعنی ایمان مؤمن را از کردن کارهای خواستۀ نفس بازدارد. چنانکه ایمان مقید را از فسادو تباهی بازدارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قید برپای چهارپاگذاشتن. (از اقرب الموارد) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوشتن حساب را. (از اقرب الموارد) ، تعمیم ندادن و رها ننمودن و مقید بودن نویسنده و گوینده. (از اقرب الموارد) ، مالک قلب کسی شدن با احسان و نیکوئی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
شراب نیمروز دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نیمروز آب دادن یا دوشیدن ناقه را در آن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در نیمروز آب دادن. (از اقرب الموارد) ، نیمروزان بر آب آوردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ ثَ)
انداختن جامه را جایی که ضایع و تباه شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، ضایع گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، سرگشته کردن. (تاج المصادر بیهقی). حیران گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک و تباه کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
کنیزک را بیاراستن. (زوزنی). عروس بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی). آراستن و زینت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَوْ وُ)
ریم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریمناک گردیدن جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). التقیح، در گفتار پزشکان بدو معنی آید یکی آنکه در هر موضع استعمال شود. و آن فراهم آمدن ورم است بخاطر مدت و دیگر آنکه برای بیماریهای ریوی استعمال شود و مقصود پر شدن فضای بین سینه وشش است از قیح یا در هر دو جانب یا در یک جانب. (ازقانون ابوعلی سینا، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
بسنده بودن چیزی گرمای تابستان را. (زوزنی). بسند آمدن چیزی کسی را به گرمای تابستان، در تابستان بجایی اقامت کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسیدن باران تابستان بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ ءْ لُ)
داغ کردن شتر را. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، بیاوردن و آماده کردن خدا کسی را جهت کسی: قیض اﷲ فلان بفلان، بیارد و آماده کند خدای فلان را جهت فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تقدیر کردن و سبب ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قیضنا لهم قرناء، سببی پیدا کردیم و مقدر ساختیم برای ایشان از جایی که گمان آن از آنجا نداشتند، خالی گذاشتن: قیض له شیطاناً، ای تخلی بینه و بین الشیطان، عوض دادن: قیضنی به، عوض داد مرا آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَءْ ثُءْ)
به قیر بیندودن. (زوزنی). قیر اندودن و مالیدن کشتی و ستور و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به قیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبییح
تصویر تبییح
بریدن گوشت، بخش کردن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
آشکا کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیید
تصویر تقیید
قید کردن، بند نمودن زن شوی را به افسون، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشییح
تصویر تشییح
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیح
تصویر تقیح
ریمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
((تَ))
زشت شمردن، زشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقیید
تصویر تقیید
((تَ))
در بند کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
زشت انگاری
فرهنگ واژه فارسی سره
وابسته، مقید، محدود، مقید ساختن، بند نهادن، در بند کردن، نگاه داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدگویی، زشت شماری، سرزنش، شماتت، ملامت
متضاد: تحسین، رد، بدگفتن، زشت داشتن، زشت شمردن
متضاد: نیکوشمردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد