جدول جو
جدول جو

معنی تقعقع - جستجوی لغت در جدول جو

تقعقع
(تَ بَ)
جنبان شدن. (زوزنی). مضطرب شدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آواز کردن بهنگام حرکت و از این معنی است: فجی ٔ بالصبی و نفسه تقعقع. (از اقرب الموارد) ، اضطراب زمانه بر کسی بسبب تنگ گرفتن و اندک خیر رساندن. (از اقرب الموارد) ، کوچ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ارتحال. (از اقرب الموارد) ، یقال: تقعقعت عمدهم... و فی المثل: من یجتمع یتقعقع عمده ، یعنی هر اجتماعی را پراکندگی است یا آنکه چون مردم فراهم آیند و باهم نزدیک شوند شری و فسادی پیدا گردد که سر به پراکندگی کشد. یا معنیش آنکه هرکه از بسیاری مردم و ترتیب امور دیگران به رشک آید خرد و دانش وی در معرض زوال و انتشار افتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقعقع
مضطرب شدن و جنبیدن
تصویری از تقعقع
تصویر تقعقع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ قَ قِ)
طریق متقعقع، راه دور و دراز که رونده اش را کوشش تمام لازم آید. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوچ کرده با شور و غوغا و سفر دورودراز. (ناظم الاطباء) ، به زور خراج گیرنده از مسافر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ قِ)
آن که می گرداند قداح را در میسره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ قَ)
زمین خشک باصدا. (ناظم الاطباء). زمین. (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
عکه، یا مرغی است دیگر دشتی پیسه، درازنوک و درازپای. (منتهی الارب). عقعق، یا پرندۀ دیگری است درازمنقار و پا ابلق رنگ. (اقرب الموارد) ، لک لک یا لقلق. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
اسم صوتی است که بدان گاو رانند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا