جدول جو
جدول جو

معنی تقرعف - جستجوی لغت در جدول جو

تقرعف
(تَ بَطْ طُ)
درترنجیدن و گرفته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبض (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ عِ)
نیکو پرورش یافتن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکو کردن غذاء کودک. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن و دندان بر دندان برخوردن چندانکه آواز برآید. یقال: خصر الرجل حتی تقرقف، ثنایاه بعضها ببعض. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترنجیدن و گرفته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبض، مانند تقرعف. (از اقرب الموارد). رجوع به تقرعف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَطْ طُ)
تجمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فراهم آمدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَطْ طُ)
پوست واشدن ریش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تازه شدن سر ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ رُ)
برگشتن از پهلو به پهلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: بت اتقرع، ای اتقلب و لاانام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعانی انقعاف است. (منتهی الارب). فرو ریخته شدن روی کوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از بن درافتادن دیوار، از جای رفتن چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروریختن آب کند. (از اقرب الموارد). به همه معانی، رجوع به انقعاف شود
لغت نامه دهخدا