جدول جو
جدول جو

معنی تقرطس - جستجوی لغت در جدول جو

تقرطس
(تَ)
مردن و هلاک شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ بَعْ عُ)
خنک ساختن و آب فسرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : قرسه البرد و اقرسه، اشتد علیه حتی لایستطیع ان یعمل بیده شیئاً من شدته... (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَطْ طُ)
کرته پوشیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: قرطقته فتقرطق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقلوب تبرقط. قالوا: تقرطب الرجل علی قفاه، و تبرقط، اذا سقط. (نشوء اللغه ص 17). رجوع به تبرقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ طِ)
آن تیر که برنشانه آید. (مهذب الاسماء). تیر رسانده به نشانه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که تیر را به نشانه می زند، آنکه جامۀ قرطاس مصری دارد، مالک کاغذ، دختر سپید کشیده قامت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَضْ ضُ)
با گوشوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). گوشوار در گوش کسی کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
کاغذ. (منتهی الارب). رجوع به قرطاس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
کاغذ. (منتهی الارب). رجوع به قرطاس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقریس
تصویر تقریس
خنک کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه
فرهنگ لغت هوشیار