جدول جو
جدول جو

معنی تقرتپه - جستجوی لغت در جدول جو

تقرتپه
(تَقَ تَپْ پِ / پَ)
دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان گرگان است که 285 تن سکنه دارد و محصول آن برنج و غله و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 127 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
حرکت و سیر سخت باسرعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ / تِ)
دیوث، بی غیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
تاقره. رجوع به تاقره و دزی ج 1 ص 149 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قِ رَ)
تقره. زیرۀ رومی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به لغت بربر زیرۀ رومی را گویند و آنرا به فارسی نانخواه و کردیا خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) ، گشنیز، دیگ افزار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ / پِ)
بمعنی ترپک است که کشک سیاه و قراقروت باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). رجوع به ترپ و ترپک و ترف شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
گرفتگی زبان، و آن عیب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ پَ)
سر دنیا، زوجه فرعون شهریار مصر که هدد خواهرش را تزویج نمود (کتاب اول پادشاهان 11: 18- 20) و شوهرش از نسل طبقۀ 22 ملوک مصر بود، شهری که در مصر تحتانی بر یکی از جداول رود نیل واقع بوده و تحفنیس (کتاب ارمیا 2:16) یا تحفنحیس خوانده شده است (کتاب ارمیا 43:7 و 8 و 9 و 44: 1 و 46: 14، کتاب حزقیال 30: 4) و بعد از آنکه جدلیا کشته شد ارمیا را بدین شهر آوردند و فرعون نیز قصری از خشت در آنجا بساخت. اما بنی نوف و تحفنیس که در کتاب ارمیا 2:16 مذکور است قصد از عموم اهالی مصر میباشد و یونانیان آنرا دفنه گویند و گمان میرود که موقعش همان تل دفنه باشد که در نزدیکی زان است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تی تِ)
شاعر غنائی یونان در قرن 7 قبل از میلاد است. او با سرودهای خود شجاعت و جسارت اسپارتی ها را در جنگ دوم مسنیه تجدید کرد. (از لاروس). رجوع به تیرتئوس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ دَ)
زیرۀ رومی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بند کردن زن جهت استبراء تا انقضای عده او. (از اقرب الموارد). رجوع به تقری شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تُبْ بَ)
راه مانندی کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه مانندی که مرد آنرا پیماید. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: اتخذ ترتبهً، ای شبه طریق یطأه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : ترتروا السکران، جنبانیدند مست را و حرکت دادند تا هه کند و بوی دهان آن معلوم نمایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترتروه، ای حرکوه و زعزعوه و استنهکوه حتی توجد منه الریح. (اقرب الموارد). رجوع به ترتر شود، بسیارگویی. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار سخن گفتن. (ناظم الاطباء). بسیار سخن گفتن. (اقرب الموارد). بسیار سخن گفتن و شتاب کردن در گفتار. (از المنجد) ، سستی گوشت بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سستی در بدن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، سستی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). کذلک الکلام ترتره، فی کلامه ترتره، در سخن او استرخا و سستی است. (ناظم الاطباء). سستی در کلام. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکی از امرای سلطان محمد خوارزمشاه که با گورخان برخلاف سلطان هم عهد شده در جنگ سلطان با گورخان از سلطان محمد برگشت. جوینی آرد: و ترتیه که امیری بود از اقربای مادر سلطان به نیابت خود با سلطان سمرقند نامزد کرد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 76). و ترتیه را که امیری بود ازجملۀ اقارب ترکان خاتون به شحنگی سمرقند نامزد فرمود و سلطان متوجه خوارزم گشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 81). اصفهبد و ترتیه... با یکدیگر برخلاف سلطان هم عهد شدند و نزدیک گورخان در خفیه رسولی فرستادند که ما با لشکر، روز مصاف از سلطان برگردیم بقرار آنک چون غالب شود خوارزم، ترتیه را مسلم باشد و خراسان اصفهبد را. گورخان نیز به اضعاف آن ایشان را موعود گردانید... (جهانگشای جوینی ج 2 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تَ / تِ)
دهی است جزء دهستان فراهان علیای بخش فرمهین در شهرستان اراک که در دوازده هزارگزی باختر فرمهین و دوازده هزارگزی راه عمومی واقع است. منطقۀ کوهستانی و سردسیر است و 740 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات و رودخانه و محصول آن غلات، بنشن، پنبه، چغندر قند، سیب زمینی، یونجه، انگور و اشجار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد و از فرمهین میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). و رجوع به تاریخ قم ص 119 و 141 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در جنوب آبادی فوجم، در دشت معتدل هوائی واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگان، محصولش غلات و حبوبات و صیفی، شغل مردمش زراعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پِ)
دهی است از بخش سرخس شهرستان مشهد. سکنۀ آن 1700 تن. آب آن از قنات. صنایع دستی آنجا جوال بافی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرته
تصویر قرته
نادرست نویسی غرده غرته غرچه پارسیاست دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتره
تصویر ترتره
جنبانیدن، بسیارگویی، سست گویی، سست سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آق تپه
تصویر آق تپه
تپه سپید نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از قرق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه ای باستانی در شمالالنگ کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
خاشاک با ابعاد بسیار کوچک ۲به اندازه ی یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی