جدول جو
جدول جو

معنی تقحلز - جستجوی لغت در جدول جو

تقحلز
(تَ)
بر زمین افتادن از بی تابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انصراع و انجدال: ضربه، فتقحلز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با عصا زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، برجهانیدن، درشت گفتن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باقی ماندن چیزی، دردناک شدن دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و آن همچون فشردگی در دل است. (از اقرب الموارد) ، دامن به کمر زدن کاری را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تهلز. (اقرب الموارد) :
یرفعن للحاوی اذا تحلزا
هاماً اذا هززته تهزهزا.
راجز (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَزْ زُ)
پوست بر استخوان خشک گردیدن و خشک اندام گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست بر استخوان خشک گردیدن از کلان سالی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَزْ زُ)
سخن درشت و زشت بر زبان راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
شادمانی کردن، دویدن بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحلز
تصویر تحلز
باقی ماندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقحل
تصویر تقحل
خشک اندامی پوست بر استخوانی
فرهنگ لغت هوشیار