جدول جو
جدول جو

معنی تقحزم - جستجوی لغت در جدول جو

تقحزم
(تَ بَ عُ)
درآویختن در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ بَ بُ)
شعر بد گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
بعرف درآوردن چیزی را در چیزی. (تاج المصادر بیهقی). بی اندیشه درآوردن کسی را در کار و چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی رویه داخل کردن کسی یا چیزی را در امری. (از اقرب الموارد) ، بر روی افکندن اسب، سوار را. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). بر روی انداختن اسب، سوار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَزْ زُ)
افتادن از بی تابی زد و کوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
فرو بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلعیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، به بخل و ناکسی مردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
تنگ بسته شدن بر اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، میان دربستن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلبب. میان دربستن به ریسمان و آمادۀ کاری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرنگون افگندن اسب سوار را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). بر روی افکندن اسب سوار خود را، داخل شدن اسب در نهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَزْ زُ)
سخن درشت و زشت بر زبان راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
نام مردی است. (منتهی الارب). قحزم بن عبداﷲ اسوانی مکنی به ابوحنیفه اصلش قبطی و از بزرگان اصحاب شافعی است که از وی تعلیم گرفته است. او در اسوان اقامت گزید و بمذهب شافعی سالها فتوی داد و به سال 271 هجری قمری در همان شهر وفات کرد. (حسن المحاضره فی تاریخ مصر و القاهره ص 181)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحزم
تصویر تحزم
دور اندیشی، زره پوشی
فرهنگ لغت هوشیار