جدول جو
جدول جو

معنی تقافص - جستجوی لغت در جدول جو

تقافص
(تَ بَ طُ)
بیکدیگر درآمدن چیزی. و درآمیخته گردیدن و مشتبک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقاص
تصویر تقاص
از یکدیگر قصاص گرفتن، تاوان گرفتن، معامله به مثل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ طُ)
یارمندی نمودن نر و ماده به گشنی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باهم برجستن یقال: هما یتقافسان بشعورهما، ای یتواثبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
برجستن باهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ را)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع و تزاحم قوم: ترکتهم یتقاصفون علی رجل یزعم انه نبی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به جامه در پیچیده شدن پیر زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تزمل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قصاص از یکدیگر بستدن. (زوزنی). قصاص از یکدیگر گرفتن. یقال: تقاص القوم، اذا قاص کل واحد منهم صاحبه فی الحساب او غیره . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، (اصطلاح فقهی) بوسیله ای از وسائل طلب خود را از مدیون منکر وصول کردن. دائنی که مدیون وی از پرداخت دین خود امتناع میکند، حق دارد که به هر وسیله ای که در دسترس او موجود است، طلب خویش را وصول کند. این عمل را تقاص گویند. وصول کردن دین خود از مدیون منکر به هر وسیله ای که بتواند بر مال او دست باید.
- تقاص گرفتن، در تداول عامه، انتقام گرفتن. مجازات دادن.
- امثال:
تقاص به قیامت نمی ماند، نظیر: از مکافات عمل غافل مشو. رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 158 و 549 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترافص
تصویر ترافص
همپستایی: در آب (با هم به نوبت استفاده کردن از آب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقافط
تصویر تقافط
همیارمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقافس
تصویر تقافس
با هم برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاصف
تصویر تقاصف
فراهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاص
تصویر تقاص
قصاص از یکدیگر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاص
تصویر تقاص
((تَ))
قصاص گرفتن از هم، تاوان گرفتن، معامله به مثل کردن، پس دادن مجازات شدن، تاوان دادن
فرهنگ فارسی معین
انتقام، تاوان، تلافی، خون خواهی، دیه، عقاب، کفاره، کیفر، مجازات، معامله به مثل، تاوان گرفتن، معامله به مثل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد