جدول جو
جدول جو

معنی تقاتل - جستجوی لغت در جدول جو

تقاتل
یکدیگر را کشتن، با هم جنگ کردن، کارزار کردن
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
فرهنگ فارسی عمید
تقاتل(گُ یِ دَ)
اقتتال. (زوزنی). کارزار کردن و بهم کشتن نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یکدیگر را کشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تقاتل
یکدیگر را کشتن
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
فرهنگ لغت هوشیار
تقاتل((تَ تُ))
یکدیگر را کشتن
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
کشتار کننده، کارزار کننده، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
مقتل ها، جاهایی که کسی در آن کشته شده، جاهای کشتن، جمع واژۀ مقتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
رو به رو شدن، برابر شدن، رو به روی هم واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تِ)
جمع واژۀ تلتله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
واختل ذوالمال و المثرون قدبقیت
علی التلاتل من اقوالهم عقد.
و گویند تلاتل شدائد مقلقه است و واحدی ندارد. (از اقرب الموارد). جمع تلتله. رجوع به تلتله شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تِ)
فربه نازک اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را فریفتن. (زوزنی) (آنندراج). فریفته شدن با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان چغاپور است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
با سرعت و شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقتاق. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: قرب تقاتق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
همدیگر را فریفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخاتل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مقتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مقتل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ قُ)
با یکدیگر سخن گفتن. (زوزنی). گفت و شنید نمودن و با کسی قول کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تفاوض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
با یکدیگر هم بر شدن. (زوزنی). با یکدیگر هم روی شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). با هم روباروی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر روبرو شدن. (آنندراج). تواجه. (اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) تقابل آن است که شاعر اسماء متلازم و متقابل در شعر خویش بیارد، چنانکه بلفرج گفته است:
خم دهی حرص را به بخشش پست
برکنی آز را به بذل شکم.
و نظنزی گفته است:
شاه کیوان کین هرمزداختر بهرام رزم
مهرچهر تیرتیر زهره طبع مه نشان.
و بلفرج گفته است:
صلح و جنگ تو شادی آمد و غم
خصم و خشم تو تیهو آمد و باز.
و ظهیر گفته است:
گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خور است
خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است.
و در این ابیات پشت و شکم و خم دهی و برکنی و خصم و خشم و کین و رزم و اختر و تیر و چهر و طبع و خط و عبارت تقابل است و صلح و جنگ و شادی و غم و تلخ و شیرین از باب مطابقه و تیهو و بازو کیوان و بهرام از صنعتی است هم نزدیک بدین که آنرا مراعات النظیر خوانند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 283). و رجوع به مقابله و کشاف اصطلاحات الفنون شود، (اصطلاح منطق) خواجه نصیرالدین طوسی در معرفت اقسام تقابل آرد: متقابلان دو چیز را گویند که یک موضوع را در یک زمان مجتمع نتوانند بود بالفعل و اگرچه بالقوه هر دو آن موضوع را توانند بود و آن چهار قسم بود. تقابل سلب و ایجاب: اول متقابلان به سلب و ایجاب و آن دو نوع بود: مفرد، مانند فرس و لافرس. و مرکب، مانند زید فرس است. زید فرس نیست، چه اطلاق این دو معنی بر یک موضوع در یک زمان محال بود. دوم متقابلان به تضایف. مانند ابوت و بنوت و دیگر انواع مضاف، چه اجتماع این دو نوع در یک موضوع به یک وجه در یک زمان محال بود. سیوم متقابلان به تضاد. مانند سواد و بیاض و حرارت و برودت. و ضدان دو متقابل را گویند که در یک موضوع جمع نتوانند آمد، و انتقال موضوع از هریکی به یکی محال نبود، و لامحاله اضافت عارض تضاد باشد، چه ضد به اضافت با ضدی دیگر تواند بود. چهارم متقابلان به ملکه و عدم و ملکه را قنیه نیز خوانند مانند تقابل بصر و عمی، و مراد به بصر اینجا، نه آن قوت ابصار است که بمعنی امکان بود و جنین را در شکم مادر حاصل بود نه آن فعل ابصار که در حال مشاهدۀ مبصر است حاصل بود، بل آن قوت که حیوان بینا را در همه احوال چه در حالت دیدن و چه در حالت چشم برهم نهادن حاصل باشد و با وجود آن قوه قادر بود بر فعل ابصار، هرگاه که خواهد. و عدم ملکه نه عدم مطلق بود، بل عدم بصر بود در موضوعی که از شأن او بود ابصار، مانند حیوانی که کور باشد و بینایی از شأن او بود، نه مانند حیوانی که او را در خلقت چشم نبود، مانند کژدم و یا مانند عدم تذکیر در اناث. و اگر کسی آن را عدم خواند، در صورت اول موضوع عدم و ملکه جنس حیوان را نهاده باشد، و در صورت دوم نوع را و بحسب اعتبار مذکور این معانی نه از باب عدم ملکه باشد و همچنین نابینایی حیوانی را که هنوز وقت بینایی او نبود، مانند بچۀ سباع پیش از آنکه چشم باز کند عدم ملکه نباشد به این اعتبار، چه ابصار در آن وقت از شأن او نیست... (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 53-54). رجوع به همین کتاب (صص 54-58) شود.
- تقابل قضایا، و آن اتفاق دو قضیه بود در موضوع و محمول و لواحق هر دو از اضافت و شرط و جزو و کل و قوت و فعل و زمان و مکان. و اختلاف هر دو درکیفیت یعنی ایجاب و سلب، و آن چنان بود که موضوع یکی بعینه موضوع دیگر قضیه بود و محمول همان محمول و لواحق همان لواحق و بعد از آن یکی سالبه بود و دیگر موجبه. (از اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 97). رجوع به مادۀ ’قبل’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باهم برانداختن بایع و مشتری بیع را. (منتهی الارب) ، (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاسخ بیع. (اقرب الموارد). رجوع به اقاله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَفْ فی)
دراز گردیدن و انبوه شدن علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مقاتله و کارزار کننده. (غیاث) (آنندراج). با هم کارزارکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به مقاتلۀ شود، جنگجو. سپاهی. مبارز و خونریز. (از ناظم الاطباء) : از غفلت و تفریط او (امین خلیفۀ عباسی) حکایت کنند که علی بن عیسی بن ماهان را با پنجاه هزار سوار مقاتل... از بغداد به خراسان روانه کرد. (تجارب السلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
کارزارکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، بهم کشتن نماینده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). هم دیگر را کشنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
ابن سلیمان بن بشیر خراسانی مروزی، مکنی به ابوالحسن. از محدثین و قراء و به مذهب زیدیه است و دعایی به نام او در کتب ادعیه آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رئیس فرقۀ مقاتلیه از مذهب مشبهه. (یادداشت ایضاً). او راست: کتاب التفسیر الکبیر، کتاب الناسخ و المنسوخ، کتاب تفسیر الخمس، مائه آیه، کتاب القرأات، کتاب متشابه القرآن، کتاب نوادر التفسیر، کتاب الوجوه و النظائر، کتاب الجوابات فی قرآن و کتب دیگر. (از ابن الندیم، یادداشت ایضاً). از مفسران مشهور است، اصل وی از بلخ است و در مرو تحصیل علم کرد. پس از آنکه مدتی طولانی در خراسان تدریس کرد به بصره و سپس به بغداد رهسپار شد و در آنجا به روایت حدیث پرداخت و به سال 150 هجری قمری در بصره درگذشت. احادیث منقول از وی متروک و غیرموثوق است. و رجوع به مقاتلیه و اعلام زرکلی و قاموس الاعلام ترکی و غزالی نامه ص 72 و تاریخ بخارای نرشخی ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مقاتله و کارزار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). با هم کارزار کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به مقاتله شود
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
بپای شدن. (زوزنی). یکی بعد دیگر برآمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خارج شدن بعض قوم بر اثر بعضی دیگر. (از متن اللغه). خارج شدن قوم متتابع یکدیگر، یکی پس از دیگری. (از المنجد) ، قطره قطره جاری شدن اشک. (از متن اللغه) (از المنجد) ، پاره شدن رشته لؤلؤ. (متن اللغه). پراکنده شدن لؤلؤ متتابع یکدیگر. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
مقاتله و کارزار کننده، با هم کارزار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاتل
تصویر تلاتل
فربه نازک اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
با یکدیگر هم روی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاول
تصویر تقاول
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاتل
تصویر تخاتل
یکدیگر را فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاتل
تصویر متقاتل
کارزار کننده در کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
((تَ بُ))
برابر شدن، رو به روی هم واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
((مُ تِ))
جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
برهم کنش
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر شدن، رویارویی، تضاد، تناقض، روبرو شدن، روبروی هم قرار گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجاورت، مقایسه
دیکشنری اردو به فارسی