جدول جو
جدول جو

معنی تفلایس - جستجوی لغت در جدول جو

تفلایس
(تَ فَلْ لا)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی پیچیدگی و التواء مفاصل آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 149 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افلاس
تصویر افلاس
بی چیز شدن، نادار شدن، تنگدستی، بینوایی، در علم حقوق ورشکستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرایس
تصویر فرایس
فریسه ها، جانورانی که به وسیله حیوانی درنده شکار شده باشند، جمع واژۀ فریسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکلیس
تصویر تکلیس
آهک کردن، آهک مالی کردن، اندود کردن با آهک یا ساروج، در علم شیمی حرارت دادن به جسمی تا مانند آهک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبیس
تصویر تلبیس
پوشاندن، پنهان داشتن مکر و عیب خود از مردم، فریب و خدعه به کار بردن، چیزی را برخلاف آنچه هست به مردم وانمود کردن، پوشاندن حقیقت امری، پنهان کردن حقیقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدلیس
تصویر تدلیس
پنهان کردن و پوشانیدن عیب چیزی، عیب خود یا کالای خود را پنهان ساختن، فریب دادن، عوام فریبی، در تصوف فسق و فساد کردن در لباس زهد و تقوا، آراستن ظاهر به جامۀ زهد و پارسایی برای فریب دادن خلق، تظاهر به زهد و تقوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفالیس
تصویر مفالیس
مفلس ها، ندارها، بی چیز ها، تهیدست ها، جمع واژۀ مفلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلیس
تصویر سفلیس
سیفلیس، بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ یِ)
نیکوخوی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوش خوی. (ناظم الاطباء) ، اغماض کننده و اغماض کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلایس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مفلس. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به مفلس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عیسی الرفی از پزشکان مشهور بود و در دانش پزشکی و مداوای بیماران هنرنمایی های بدیع از او دیده شدو در خدمت سیف الدوله بن حمدان بود و از جملۀ طبیبان وی بشمار می آمد. در مذهب و جز آن کتاب هایی تصنیف کرد و از مترجمان بنام سریانی به عربی در زمان خود بود. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 140 و تاریخ علوم عقلی درتمدن اسلامی ص 91 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1658 شود
مبارک بن محمد بن علی موسوی که پس از سال 644 هجری قمری درگذشت. سبکی در طبقات شافعیه از تصنیفات او یاد میکند ولی اسم کتاب را نمی برد. (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 3)
لغت نامه دهخدا
بلوکی در ایالت ژیروند در حومه بردو دارای 1650 تن سکنه است، محصول آن شراب و شکلات است
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نُ)
نیک خوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشخوی شدن مرد. (از اقرب الموارد) ، چشم پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اغماض کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
مفلس خواندن. (زوزنی). به افلاس منسوب کردن و حکم نمودن قاضی بر افلاس کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
عامه بکسرخوانند ولی به فتح است. نام شهری است که آب دریای ارس از کنار آن میگذرد و آن دو سور دارد و آب حمامهای آن گرم می برآید بدون آتش. شهری است که در زمان خلافت عثمان بن عفان مفتوح گشته. (منتهی الارب). شهری است به اران، بزرگ و خرم و استوار و آبادان و با نعمت بسیار و دو باره دارد و ثغر است بر روی کافران و رود کراندر میان وی بگذرد و اندر وی یک چشمه آب است سخت گرم که گرمابه ها بر وی ساخته اند و دائم گرم است بی آتش. (حدود العالم). نام شهری بوده از اجزای ایران و پایتخت مملکت خارجیه یعنی گرجستان. و در تصرف سلاطین صفویه و از شهرهای آن (گرجستان) کاخت و کارتیل و غیره اکنون در تصرف دولت روسیه است و در بای پارسی (تبلیس) گذشت و تفلیس معرب آن است و گویند شهری آبادان و منظم است. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری که دارالملک ارمن است. و در رسالۀ معربات تفلیس بالفتح و فا معرب تبلیس نوشته. (غیاث اللغات). نام شهری که رود ارس کنارۀ آن میگذرد. (شرفنامۀ منیری). شهری از قفقازیۀ روس که در قدیم مقر سلطنت گرجستان و در دورۀ تزاری محل حکومت عمومی قفقاز بود و اینک پایتخت گرجستان و مرکز حکومت جمهوریهای ماوراء قفقاز و در کنار رود کر واقع است. (از ناظم الاطباء). بزبان گرجی ’تی لیس کولاخی’ ّ شهری است در ماوراء قفقاز اتحاد جماهیر شوروی و پایتخت جمهوری گرجستان و بر ساحل کور قرار دارد و اسقف نشین ارتدکس ها و ارامنه است و از شهرهای کهن است و کوه داود مقدس بر آن مشرف است. و نام این شهر از چشمه های آب گرم آن ناحیه بوجود آمده است. و در حدود سالهای 455 میلادی مرکز حکومت گرجستان گردید و در سال 1799 میلادی بوسیلۀ دولت روس اشغال گردید و از سال 1917 پایتخت گرجستان جدید ومستقل شد و در سال 1922 در شمار سویت های فدراتیو ماوراء قفقاز درآمد. این شهر در حدود 635 هزار تن سکنه دارد و از مراکز صنعتی است. (از لاروس) :
خاقانی و خاقان و کنار کر و تفلیس
جیحون شده آب کر و تفلیس سمرقند.
خاقانی.
چنین گفت با پور دهقان پیر
که تفلیس ازو شد عمارت پذیر.
نظامی.
رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2459، 2590، 2615 و مرآت البلدان ج 1 ص 469، 473، 482، 486، 492، 493، 494 وتاریخ سیستان ص 77 و تاریخ جهانگشا ج 2 ص 161، 163، 167، 261، 262 و نزهه القلوب ص 9، 93، 94، 182، 218، 244 و تاریخ گزیده ص 501، 582 و اخبار دولت سلجوقیه ص 45و 157 و مجمل التواریخ ص 341، 348 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 160، 402 و حبیب السیر چ خیام و مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان و تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلایس
تصویر تلایس
نیکخویی، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلایس
تصویر متلایس
نیکو خوی
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی عفونی و مقاربتی و ساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
آهکی کردن، آهک مالی آهک اندایی آهک زدن آهک مالی کردن باآهک و ساروج اندودن، حرارت دادن بجسمی تا همچون آهک گردد، آهک مالی، جمع تکلیسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلایه
تصویر تلایه
طلایه و پیشقراول و پیشرو از لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
لاپوشانی آکپوشانی، ترفند ترفند کاری، در آمیزی، رنگ آمیختن نیرنگ ساختن پنهان کردن حقیقت پنهان کردن مکر خویش، نیرنگ سازی، رنگ نیرنگ، جمع تلبیسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیس
تصویر تملیس
نرم و تابان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفلیص
تصویر تفلیص
رهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفلیذ
تصویر تفلیذ
پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفلیع
تصویر تفلیع
نیک بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفلیل
تصویر تفلیل
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی کردن واژگان بیگانه را به روش فارسی دگرکردن و آرشی جز آرش آن ها نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاید
تصویر تفاید
همسودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفلیس
تصویر تفلیس
مفلس شدن، و نام آخرین شهر آذربایجان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلیس
تصویر تسلیس
گوهر نشاندن زیور سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدلیس
تصویر تدلیس
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بی چیزی ورشکستگی ناداری بی چیز شدن نادار گشتن، بی چیزی ناداری تنگدستی، ور شکستگی. گدا و بینوا شدن، ورشکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفالیس
تصویر مفالیس
جمع مفلس، تهیدستان مستمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلیس
تصویر تقلیس
دف زدن، خوشخوانی، پیشباز از کسی با خواندن و پایکوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفلیس
تصویر سفلیس
آتشک
فرهنگ واژه فارسی سره