جدول جو
جدول جو

معنی تفظع - جستجوی لغت در جدول جو

تفظع
(وُ)
زشت یافتن کاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفجع
تصویر تفجع
دردمند شدن، دردمندی از سختی و بلا و اندوه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَبْ بُ)
لیسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تمظع ما عندنا، ای تلحسه کله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، در پی سایه، از جایی بجایی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درنگ کردن از وقت چرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تمظع فی الرعا، اذا تأخر عن الوقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بزرگ شمردن کار را و بر طاقت خود انجام آن را اعتماد نکردن، پر شدن ظرف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تنگ گردیدن کار و درماندن در سرانجام آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظِ)
امر مفظع، کار سخت زشت و از حد درگذشته در زشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن و دهشت داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکافه و پاره شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحرک. قال جریر: یجر المخازی من لدن ان تفقعاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غُ)
شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی). شکافته و بریده شدن و ترکیدن پای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشقق: تفلعت البطیخته. و از ابن فارس: تفلعت البیضه، ای انفلقت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بر زبر چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). بر زور چیزی شدن. (زوزنی). بر بر چیزی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر سر چیزی شدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شاخ بسیاری زدن. (تاج المصادر بیهقی). شاخ زدن. (زوزنی). شاخ برزدن، بسیارشاخ شدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار گردیدن شاخه ها. (از اقرب الموارد) ، مهترین قومی را به زنی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). سیدۀ قومی را بزنی خواستن، برآمدن بر قوم و درآمدن در آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به شتم برآمدن بر قوم، برتر شدن بر قوم. (از اقرب الموارد) ، بیرون آمدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دور شدن مسائل از اصل موضوع و خارج شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
اندوه نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اندوه و دردمندی. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دردمند شدن از سختی و بلا و اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و استکان و استرجع بعد ان ارتاع و تفجع قال انا ﷲ و انا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). او را دیدند قطرات حسرات بر رخساره با تململ و تذلل و توجع و تفجع. (تاریخ بیهق ص 174). و در آن مصیبت آثار تفجع و توجع ظاهر کرد و از سرای عمارت بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 172). به توجع و تأسفی هرچه تمامتر و تفجع و تلهفی هرچه بیشتر فراهم آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 454)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
نعت فاعلی از استفظاع. فظیع و سخت یابنده کاری را. (از اقرب الموارد). رجوع به استفظاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
زشت تر. رسواتر. (ناظم الاطباء). فظیعتر. (یادداشت مؤلف) : و استراق الشعر... افظع من سرقهالبیضاء والصفراء. (مقامات حریری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَظْ ظِ)
کار زشت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کار زشت و شرم آور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفظع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
ترسیدن و وحشت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفظیع
تصویر تفظیع
بزشتی نسبت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
دردمندی، اندوه زدگی، درد یافتن، دردمند شدن از سختی و بلا و اندوه، دردمندی، جمع تفجعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرع
تصویر تفرع
شعبه شعبه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرع
تصویر تفرع
((تَ فَ رُّ))
شاخه شاخه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
((تَ فَ زُّ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفظیع
تصویر تفظیع
((تَ))
فظیع گردانیدن، زشت و سخت کردن، به زشتی نسبت دادن، زشتی، شناعت، جمع تفظیعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفجع
تصویر تفجع
((تَ فَ جّ))
دردمند شدن
فرهنگ فارسی معین