جدول جو
جدول جو

معنی تفشیخ - جستجوی لغت در جدول جو

تفشیخ
(تَءْ یَ)
نرم و سست گردانیدن بندهای اندام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نرم و سست گردانیدن مفاصل را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
شیخ شدن، پیر شدن، خود را پیر نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَهَْ هَُ)
فروگرفتن کسی را و پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل فشغ است. (از اقرب الموارد). رجوع به فشغ شود، چیره شدن خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تفشج. (اقرب الموارد). رجوع به تفشج شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
پایها از هم دور نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازگردیدن از کسی و روی گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
مصدر جعلی از فشار فارسی. مصدر از فشردن فارسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ور تیز بگادن خرانی
دندان بفشر بگاه تفشیر.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 46)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَهَْ هَُ)
آشکار کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَتْ تُ)
چیره شدن، خوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوفتن استخوان بدون شکستگی و خون ریزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
به خوشه نزدیک گشتن کشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوگیاه برآمدن از ریشه درخت. (از اقرب الموارد) ، بچه برآوردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). چوزه برآوردن مرغ و بیضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جوجه دار شدن مرغ و شکافته شدن بیضه و برآمدن جوجه از آن. (از اقرب الموارد) ، از دل بدر رفتن ترس و بیم، ترسیدن و رعبناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکار شدن کار بعد اشتباه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
پهنا ساختن و نرم گردانیدن انگشتان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ جُ)
زن جلب خواندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: کشخه ، اذا قال له کشخان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواجه و پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیرشدن. (از اقرب الموارد) ، پیری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (مجمل اللغه) :
شیئان عجیبان هما ابرد من یخ
شیخ یتصبی و صبی ٌ یتشیخ.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفریخ
تصویر تفریخ
نو گیاه بر آمدن از ریشه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیخ
تصویر توشیخ
آراستن، زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
((تَ شَ یُّ))
شیخ شدن، پیر گردیدن
فرهنگ فارسی معین