جدول جو
جدول جو

معنی تفسیرگر - جستجوی لغت در جدول جو

تفسیرگر
مفسر، تاویلگر، شارح، تفسیردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
محمد بن شیخ علی الرومی الحنفی القاضی باسکوب. متوفی به سال 1077 هجری قمری او راست: رسائل علی انوارالتنزیل للبیضاوی. (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 291)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ گَ)
مکلل. تاجدار. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
تعیین کننده سرنوشت. مقدّر:
تقدیرگر شدند چو تقدیر یافتند
زانسو مقدرند و زینسو مقدرند.
ناصرخسرو.
رجوع به تقدیر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کسی که کلام خدا را شرح کند. مفسر. آشکارکننده سخنان غامض. شرح کننده مدلول ها و الفاظ قرآن کریم و فحاوی آیات و اسباب نزول و تأویلات و سایر احوال و احکام و غرائب و بدایع آن:
از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَزْ گَ)
مزور. غدار. حیله گر. دروغگو. دروغ پرداز:
تزویرگر نیم من، تزویرگر تو باشی
زیرا که چون منی را تزویرگر شماری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَصْ گَ)
تصویرکش. مصور. (آنندراج). و رجوع به تصویرکش و تصویر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
نیکواندیش. (آنندراج). تدبیرساز:
از بزرگان و ز تدبیرگران
پیشدست است به تدبیر و به رای.
فرخی.
مردم از ترکیب نیکو خود جهان دیگر است
مختصر لیکن سخنگویست و هم تدبیرگر.
ناصرخسرو.
سپس من نتوانند که آیند هگرز
چون خردباشد، تدبیرگر و پیشروم.
ناصرخسرو.
آباد بر آن کلکت کز بخت لقب دارد
تدبیرگر دولت تصویرگر دوران.
امیر معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ گَ)
کیمیاگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکسیرساز. اکسیری:
چو در کورۀ مرد اکسیرگر
فروبرده آهن برآورده زر.
نظامی.
بر آن گوهر انداخت اکسیر زر
به اکسیر خود کردش اکسیرگر.
نظامی.
و رجوع به اکسیری و کیمیاگر شود، جمع واژۀ کف ء و کف ء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ج کفؤ. (اقرب الموارد). رجوع به کف ء و کفؤ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزویرگر
تصویر تزویرگر
حیله گر، دروغگو، غدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیرات
تصویر تفسیرات
جمع تفسیر، سفرنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
المصوّر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
Illustrator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
illustrateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رسوایی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
ilustrador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
иллюстратор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
Illustrator
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
ілюстратор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
ilustrator
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
插画家
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
ilustrador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویرگر، عکّاس
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
تصویرگر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
চিত্রশিল্পী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
mchoraji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
illüstratör
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
삽화가
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
イラストレーター
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
illustratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
चित्रकार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
ilustrator
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
นักวาดภาพประกอบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
illustrator
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تصویرگر
تصویر تصویرگر
מְאַיֵּר
دیکشنری فارسی به عبری