کسی که کلام خدا را شرح کند. مفسر. آشکارکننده سخنان غامض. شرح کننده مدلول ها و الفاظ قرآن کریم و فحاوی آیات و اسباب نزول و تأویلات و سایر احوال و احکام و غرائب و بدایع آن: از من بگوی عالم تفسیرگوی را گر در عمل نکوشی نادان مفسری. سعدی
کسی که کلام خدا را شرح کند. مفسر. آشکارکننده سخنان غامض. شرح کننده مدلول ها و الفاظ قرآن کریم و فحاوی آیات و اسباب نزول و تأویلات و سایر احوال و احکام و غرائب و بدایع آن: از من بگوی عالم تفسیرگوی را گر در عمل نکوشی نادان مفسری. سعدی
نیکواندیش. (آنندراج). تدبیرساز: از بزرگان و ز تدبیرگران پیشدست است به تدبیر و به رای. فرخی. مردم از ترکیب نیکو خود جهان دیگر است مختصر لیکن سخنگویست و هم تدبیرگر. ناصرخسرو. سپس من نتوانند که آیند هگرز چون خردباشد، تدبیرگر و پیشروم. ناصرخسرو. آباد بر آن کلکت کز بخت لقب دارد تدبیرگر دولت تصویرگر دوران. امیر معزی (از آنندراج)
نیکواندیش. (آنندراج). تدبیرساز: از بزرگان و ز تدبیرگران پیشدست است به تدبیر و به رای. فرخی. مردم از ترکیب نیکو خود جهان دیگر است مختصر لیکن سخنگویست و هم تدبیرگر. ناصرخسرو. سپس ِ من نتوانند که آیند هگرز چون خردباشد، تدبیرگر و پیشروم. ناصرخسرو. آباد بر آن کلکت کز بخت لقب دارد تدبیرگر دولت تصویرگر دوران. امیر معزی (از آنندراج)
کیمیاگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکسیرساز. اکسیری: چو در کورۀ مرد اکسیرگر فروبرده آهن برآورده زر. نظامی. بر آن گوهر انداخت اکسیر زر به اکسیر خود کردش اکسیرگر. نظامی. و رجوع به اکسیری و کیمیاگر شود، جمع واژۀ کف ء و کف ء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ج کفؤ. (اقرب الموارد). رجوع به کف ء و کفؤ شود
کیمیاگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکسیرساز. اکسیری: چو در کورۀ مرد اکسیرگر فروبرده آهن برآورده زر. نظامی. بر آن گوهر انداخت اکسیر زر به اکسیر خود کردش اکسیرگر. نظامی. و رجوع به اکسیری و کیمیاگر شود، جَمعِ واژۀ کف ْء و کِف ء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ج ِکُفْؤ. (اقرب الموارد). رجوع به کف ء و کفؤ شود