- تفریع
- به بالا بر شدن، به نشیت فرو شدن
معنی تفریع - جستجوی لغت در جدول جو
- تفریع
- برآمدن، سربلند ساختن، پراکندن، از هم جدا کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پراکنش، کاهش
بر کشی بر کشیدن فرمو -1 بالا بردنبر کشیدنبر آوردن، برکشی ارتقا، جمع ترفیعات
خپه کردن، هویدا کردن
بیان کردن شریعت
شتابانیدن، سرعت کردن
قافیه آوردن در مصرع اول بیت
شاد کردن، خوشی و عیش و تماشا و تفرج و گشت و بازی
اندوه وابردن، از دشواری و غم بیرون آوردن، خواوند دور کردن غم را از کسی
دردمند ساختن
بزشتی نسبت دادن
کفانیدن
پراکنده کردن، جدا جدا کردن چیزی
ریختن خون، فارغ کردن
ضایع کردن، کمی کردن در کاری
رخنه نمودن، جدا جدا کردن، قطع کردن بریدن
بوباندن (بوب فرش)، گستردن
پارسی کردن واژگان بیگانه را به روش فارسی دگرکردن و آرشی جز آرش آن ها نهادن
فقیه شدن، دانا شدن
نو گیاه بر آمدن از ریشه درخت
سرزنش کردن پیغاره سرزنش کردن ملامت کردن، سرزنش بیغاره، جمع تقریعات
نیک بریدن
باز داشتن
آشاماندن هفتاندن، فرو نشاندن خشم آشامیدن چشانیدن فرو خورانیدن،جمع تجریعات
شتاب کردن در کاری، شتافتن
شادمانی کردن، شادمانی و خوشی
فارغ کردن، فارغ ساختن، خالی کردن ظرف
تفریغ حساب: واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن
تفریغ حساب: واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن
سخت ملامت کردن، سرزنش کردن، سرکوفت دادن
ترسانیدن، بی بیم گردانیدن. از اضداد است
جرعه جرعه نوشانیدن آب و مانند آن، فروخورانیدن
بلند کردن، بالا بردن، برداشتن، بالا بردن مقام و رتبه، ارتقای مقام و رتبه یافتن
کم کردن عدد کوچک تر (مفروق) از عدد بزرگ تر (مفروقٌ منه)، در ادبیات در فن بدیع جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هر کدام حکمی کردن، برای مثال من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی ی او همی گرید و همی بارد / تو همی بخشی و همی خندی پراکنده کردن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر
کوتاهی کردن در کاری، اظهار عجز کردن در کاری، بیهوده ساختن، ضایع کردن، تلف کردن مال