جدول جو
جدول جو

معنی تفرجاء - جستجوی لغت در جدول جو

تفرجاء
(تِ رِ)
تفراجه. رجل ٌ تفرجاء، مرد بددل سست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرجام
تصویر فرجام
انجام، پایان، عاقبت، آخر کار، در علم حقوق تجدیدنظر در رای دادگاه که توسط دیوان عالی کشور صورت می گیرد
فرجام خواستن: در علم حقوق تقاضای تجدیدنظر در دعوایی که حکم آن از دادگاه استان صادر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرجگاه
تصویر تفرجگاه
جایی مانند باغ و مرغزار که شادی و نشاط بیاورد، جای تفرج، گردشگاه
فرهنگ فارسی عمید
(عُ فَ)
جائی است یا آبی مربنی عمیل را. (منتهی الارب). نام جایگاهی است مشهور، و ’ال’ بر آن داخل نشود. و آن آبی است از آن بنی عمیله، و گویند آبی است از آن بنی قشیر، و نیز گفته اند که آب ونخلی است از آن طی ٔ در جبلین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ جَ)
مرد بددل سست. تفرجاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
بمعنی ساخته و پرداخته و مستعد و مهیا باشد و به این معنی بجای غین نقطه دار قاف هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوکان شهرستان مهاباد است، این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7550 تن سکنه دارد و قراء مهم آن عبارتند از: بقعه باسی، بغداکندی، تورجان (مرکز دهستان)، باغلوچه، سراچلوا، قراگزلو، قهرآباد پائین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ / غِ)
ساخت بود، نجیبی گوید:
ترک خرد دیرش و زین و تغرجاق
میوه غرقه بکوه و ساده بزنگار.
(لغت فرس اسدی چ اقبال) (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
ساخته. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 280 ب و 300 ب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ فریق، بمعنی گوسپندان گم شده و گروه مردم بیشتر از فرقه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به فریق شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
ناگاه برآمدن بر کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناگهانی هجوم بردن و درآمدن برکسی. (از اقرب الموارد). مفاجاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افرج و آن کسی است که دو سرین وی از بزرگی به هم نپیوندد. (از اقرب الموارد). کسی است که به هم نمیرسد دو طرف نشستنگاه او به واسطۀ بزرگی. (شرح قاموس) ، آنکه شرم جای او پیوسته منکشف باشد. (منتهی الارب). کسی است که همیشه در نشستن عورت او گشاده است. (شرح قاموس). و رجوع به افرج شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
نفراج. (منتهی الارب). رجوع به نفراج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفرغات
تصویر تفرغات
جمع تفرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرجات
تصویر تدرجات
جمع تدرج
فرهنگ لغت هوشیار
خلطی است زرد رنگ از اخلاط اربعه که بفارسی آنرا تلخه گویند، مایعی زرد مایل به سبزی با مزه تلخ که از کبد تراود، تلخه زرداب ویش لو زریر، کاسنی ریگی کاسنی فرنگی، ملخ تخم ریخته، رنگ زرد، کمان مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفراء
تصویر سفراء
جمع سفیر، میانجیان، فرستاد گان، جمع سفیر رسولان ایلچیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفراق
تصویر تفراق
پراکنده گردیدن و پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراء
تصویر افراء
اصلاح کردن، امر به اصلاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفراء
تصویر ذفراء
سداب کوهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرعات
تصویر تفرعات
جمع تفرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرقاء
تصویر افرقاء
جمع فریق، توده های مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریجات
تصویر تفریجات
جمع تفریج
فرهنگ لغت هوشیار
جای تفرج گردشگاه جایی که شادمانی آورد جای کشت و گذارمانند باغ و مرغزار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرقات
تصویر تفرقات
جمع تفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرجات
تصویر تفرجات
جمع تفرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجرات
تصویر تفجرات
جمع تفجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرجگاه
تصویر تفرجگاه
گردشگاه لشتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرچاغ
تصویر تفرچاغ
ترکی ک ساخته و پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفردات
تصویر تفردات
جمع تفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرسات
تصویر تفرسات
جمع تفرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرجگاه
تصویر تفرجگاه
گردشگاه، جای تفرج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرجگاه
تصویر تفرجگاه
گردشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
اتمام، پایان، سرانجام، عاقبت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرجاد
تصویر فرجاد
وجدان، فاضل
فرهنگ واژه فارسی سره
تفریحگاه، تماشاگاه، گردشگاه، نزهتگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد