جدول جو
جدول جو

معنی تفذح - جستجوی لغت در جدول جو

تفذح(تَ ءَکْ کُ)
گشاده نمودن ناقه پایها را جهت کمیز انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب، میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسح
تصویر تفسح
گشاده ساختن، فراخ ساختن، وسعت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تُفْ فا)
سیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی سیب که میوۀ معروف است. (غیاث اللغات) (آنندراج). میوۀ معروف. ج، تفافیح واحد آن تفاحه و تصغیر آن تفیفیحه. (از اقرب الموارد). به فارسی سیب نامند. شیرین او در اول گرم و در دویم تر. و ترش او در اول دویم سرد و خشک و ترش شیرین او که میخوش نامند در حرارت و برودت معتدل و در اول خشک و مجموع او مقوی دل و دماغ و جگر و جهت خفقان و عسرالنفس نافعند و شیرین او مفرح و ملطف روح حیوانی و سریعالاستحاله و به صفرائی که در معده باشد و با قوه تریاقیه و پختۀ او جهت سرفۀ... و آب او با شراب و گوشت آب، جهت رفع عشی مجرب. و آب او در معاجین مفرحه مقوی فعل آن و اکثار خوردن او باعث تبهای مرکبه و نسیان و مولد ریاح و مصلحش اغذیۀ لطیفه است و ترش او قابض و مسکن عطش و موافق معده صفراوی. و پختۀ او در خمیر جهت اسهال و مصلح ادویۀ سمیه و خشک کردۀ او با آب انار و ادویۀ مناسبه جهت تقویت معده واسهال صفراوی و تسکین قی نافع. و اکثار او مضر سینه و موروث ذات الریه و ریاح عروق و مصلحش گلقند و دارچین است. ترش و شیرین او مولد خلط صالح و در افعال مثل ترش است و نارس او بیمزه و مولد خلط خام و ضماد اودر ابتدای اورام حاره نافع. و سیب تلخ قابضتر از همه و عصارۀ سیب و عصارۀ برگ او جهت سموم مفید و قدرشربتش تا هفت مثقال است و شکوفۀ او با ادویۀ موافقه جهت رفع اخلاط متعفنۀ سینه و با ادویۀ مفرحه جهت تفریح مؤثر است و گویند اقسام سیب هر گاه بخلط حار، که در معده باشد برسد دفع او میکند. و رب سیب ترش که آب آن را بدون شیرینی به قوام آورده باشند، در آخر اول سرد و در رطوبت و پوسته معتدل و جهت غلبۀ صفرا و غلیان خون و اسهال صفراوی و قی آن، و رفع غم و الم سوداوی نافع. و مضر اسهال دموی و شش و رب شیرین او در افعال قویتر از سیب شیرین است و شربت سیب جهت سموم و وبا و تفریح قلب بسیار مؤثر و مربای او در جمع افعال بهتر است از مفرد او. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ترجمه صیدنه و بحرالجواهر و اختیارات بدیعی و ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 311 شود:
گهی ز گریۀ تو زرد دیدۀ نرگس
گهی ز خندۀ تو سرخ چهرۀ تفاح.
مسعودسعد.
تفاح جان و گلشکر عقل شعر اوست
کاین دو به ساوه هست سپاهان شناسمش.
خاقانی.
ز گلشکر لفظ و تفاح خلقش
شماخی نظیر صفاهان نماید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
فراخ باز نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). فراخ نشستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گشاده کردن و وسعت دادن از برای کسی مجلس را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گشاد کردن جای را و وسعت دادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معبر یا تنگه. همان تپسکس است که بر ساحل غربی فرات در شام واقع است و منتهای حدود املاک سلیمان میباشد. اول پادشاهان 4:24. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَوْ وُهْ)
گشاده داشتن میان هر دو پای در رفتن و کمیز انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گشاده داشتن میان هر دو پای در گاییدن دختررا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَهَْ هَُ هْ)
شیوازبانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). زبان آور شدن مرد عربی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به زبان عرب سخن گفتن اعجمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به تکلف فصاحت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تفاصح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَ)
دوم پادشاهان 15:16 بگمان ’کاندر’ در موقع تفسیح حالیه که در جنوب نابلس می باشد، واقع بوده است لکن سایرین گمان برده اند که در نزدیکی رود اردن یا در نزدیکی ترصه بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
پهن شدن و واگشوده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَءْ ءُ)
شکفتن گل. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بشکفتن. (زوزنی) ، گشاده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفتح در کلام: و منهم من عم فقال التفقح التفتح. (از اقرب الموارد) ، چشم باز کردن سگ بچه. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
درخت آل، این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانۀ دریای مازندران میروید، آنرا در کجور و کلارستاق آل، در گیلان سیاه آل، سال و سل، در رامسر سهال، در طوالش چوه و در منجیل و درفک سیالف میخوانند، (جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 259 - 260)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَکْ کُ)
ستیهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخودی خود بکار پرداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
گشاده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). گشاده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطاوع تفتیح ابواب، یقال: فتح الابواب فتفتحت. (از اقرب الموارد) ، شکفتن گل. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، بلند کردن آواز در سخن به افتخار علم و ادبی که دارد. (از اقرب الموارد) ، برتری جستن بر کسی به مال یا به دانش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تهی گاه برآمدن از سیری. (تاج المصادر بیهقی). آماسیدن و برآمدن تهیگاه از سیرابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: شرب حتی تمذحت خاصرتاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ش شُ)
بدی برانگخیتن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باریدن ابر. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَذْ ذِ)
چارپای آماده شده برای کمیز انداختن. (ناظم الاطباء). ناقه که گشاده نماید پایها را جهت کمیز انداختن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفذح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبذح
تصویر تبذح
باریدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلذح
تصویر تلذح
دهان آب افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسح
تصویر تفسح
فراخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفشح
تصویر تفشح
دختر گایی، شاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصح
تصویر تفصح
به تکلف فصاحت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفطح
تصویر تفطح
پهن شدن و واگشوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقح
تصویر تفقح
شکفتن گل، گشاده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
گشاد شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
((تَ فَ تُّ))
گشوده شدن، باز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
((تُ فّ))
سیب
فرهنگ فارسی معین