از حال بگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برگردیدن از حال خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) : تغیر به همه چیزها راه یابد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125). باز چون گرم شود تغیر پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بحکم آنکه پروردۀ نعمت این خاندان است و به اندک مایه تغیر خاطر با ولی نعمت خود بیوفایی نتوان کرد. (گلستان). چو بازآمدم زان تغیر به هوش ز فرزند دلبندم آمد به گوش. (بوستان). همین تغیر بیرون دلیل عشق بس است که در حدیث نمی آید اشتیاق درون. سعدی. اگر زیادت قدر است در تغیر نفس نخواستم که به قدر من اندرافزایی. سعدی. ، در اصطلاح انتقال چیزی از حالتی بحالت دیگر. (از تعریفات جرجانی). گردیدن شیئی است بحالتی که پیش از آن بدان حالت نبوده است و در اصطلاح بر دو معنی اطلاق میشود یکی تغیر دفعی و آن آن است که شیئی ازحیث ذات تغییر یابد و آن را کون و فساد نیز گویند مانند... که بعد از خورده شدن گوشت میشود و دیگر تغیرتدریجی است و آن آن است که شیئی از حیث کیفیت تغییریابد اما صورت نوعیۀ آن باقی ماند و این تغیر را مخصوصاً استحاله نامند. پس تغیری که در ذات غذا رخ دهد در حالی که به جگر آدمی رسد از قبیل تغیر دفعی باشد. زیرا صورت غذا را از خود خلع کند و صورت خلطیه درخود پوشد و تغیری که برای دارو حاصل آید در حالی که به اندرون آدمی رسد از قبیل تغیر تدریجی باشد. زیراکیفیت دوایی از دارو برطرف شود ولی صورت نوعیۀ آن باقی ماند. (بحر الجواهر از کشاف اصطلاحات الفنون). تحول و بدل. (از اقرب الموارد) ، خروج ازحالت طبیعی و تبدل و خشم و غضب. (ناظم الاطباء) ، رشک خوردن بر اهل خود: تغیر علی اهله، غارعلیها. (از اقرب الموارد)
از حال بگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برگردیدن از حال خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) : تغیر به همه چیزها راه یابد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125). باز چون گرم شود تغیر پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بحکم آنکه پروردۀ نعمت این خاندان است و به اندک مایه تغیر خاطر با ولی نعمت خود بیوفایی نتوان کرد. (گلستان). چو بازآمدم زان تغیر به هوش ز فرزند دلبندم آمد به گوش. (بوستان). همین تغیر بیرون دلیل عشق بس است که در حدیث نمی آید اشتیاق درون. سعدی. اگر زیادت قدر است در تغیر نفس نخواستم که به قدر من اندرافزایی. سعدی. ، در اصطلاح انتقال چیزی از حالتی بحالت دیگر. (از تعریفات جرجانی). گردیدن شیئی است بحالتی که پیش از آن بدان حالت نبوده است و در اصطلاح بر دو معنی اطلاق میشود یکی تغیر دفعی و آن آن است که شیئی ازحیث ذات تغییر یابد و آن را کون و فساد نیز گویند مانند... که بعد از خورده شدن گوشت میشود و دیگر تغیرتدریجی است و آن آن است که شیئی از حیث کیفیت تغییریابد اما صورت نوعیۀ آن باقی ماند و این تغیر را مخصوصاً استحاله نامند. پس تغیری که در ذات غذا رخ دهد در حالی که به جگر آدمی رسد از قبیل تغیر دفعی باشد. زیرا صورت غذا را از خود خلع کند و صورت خلطیه درخود پوشد و تغیری که برای دارو حاصل آید در حالی که به اندرون آدمی رسد از قبیل تغیر تدریجی باشد. زیراکیفیت دوایی از دارو برطرف شود ولی صورت نوعیۀ آن باقی ماند. (بحر الجواهر از کشاف اصطلاحات الفنون). تحول و بدل. (از اقرب الموارد) ، خروج ازحالت طبیعی و تبدل و خشم و غضب. (ناظم الاطباء) ، رشک خوردن بر اهل خود: تغیر علی اهله، غارعلیها. (از اقرب الموارد)
برگردنده از حال خود. (آنندراج). دگرگون شده و از حال خود برگردیده. برگردیده از حالی به حالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بگردانیده. بگشته. بگردیده. دیگرگون شده. گردان. گردیده. گشته. برگشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه). - متغیرالطعم، طعم بگشته. طعم بگردانیده. طعم بگردیده. مزه گردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، بی قرار وناپایدار، مخالف و نامناسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آشفته و مضطرب و سرگردان و سرگشته و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء). - متغیرحال، دگرگون حال: چرا چنین متغیرحالی. (انیس الطالبین ص 160). ، علامت یا عبارتی که می توان از نظر عددی مقادیر مختلفی به آن نسبت داد. (فرهنگ اصطلاحات علمی). (در اصطلاح ریاضی) ، (الف) کمیتی است که بتواند جمیع مقادیر واقع بین دو مقدار معین یا بعضی از مقادیر واقع بین دو مقدار را دارا بشود. مثال: طول ستون جیوه در گرماسنج و دستگاه میزان فشار هوا میتواند تغییرکند و از این جهت متغیرند. در معادلۀ: R2 = y2 + X2، X ، y مقادیر متغیرند. (ب) علامتی است که نشانۀ مقدار تغییرپذیر است. (ج) شکل انتزاعی کمیت تغییر کننده است. (فرهنگ فارسی معین). - متغیر تابع (دراصطلاح ریاضی) ، متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر متغیر مطلق داشته باشد. (از فرهنگ فارسی معین). - متغیر مستقل (در اصطلاح ریاضی) ، متغیر مطلق. رجوع به ترکیب بعد شود. - متغیرمطلق (در اصطلاح ریاضی) ، متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر دیگر نداشته باشد. متغیر مستقل. (فرهنگ فارسی معین). ، اصلاح شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خشمناک و آن که بسرعت خشمناک گردد. (ناظم الاطباء)
برگردنده از حال خود. (آنندراج). دگرگون شده و از حال خود برگردیده. برگردیده از حالی به حالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بگردانیده. بگشته. بگردیده. دیگرگون شده. گردان. گردیده. گشته. برگشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه). - متغیرالطعم، طعم بگشته. طعم بگردانیده. طعم بگردیده. مزه گردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، بی قرار وناپایدار، مخالف و نامناسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آشفته و مضطرب و سرگردان و سرگشته و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء). - متغیرحال، دگرگون حال: چرا چنین متغیرحالی. (انیس الطالبین ص 160). ، علامت یا عبارتی که می توان از نظر عددی مقادیر مختلفی به آن نسبت داد. (فرهنگ اصطلاحات علمی). (در اصطلاح ریاضی) ، (الف) کمیتی است که بتواند جمیع مقادیر واقع بین دو مقدار معین یا بعضی از مقادیر واقع بین دو مقدار را دارا بشود. مثال: طول ستون جیوه در گرماسنج و دستگاه میزان فشار هوا میتواند تغییرکند و از این جهت متغیرند. در معادلۀ: R2 = y2 + X2، X ، y مقادیر متغیرند. (ب) علامتی است که نشانۀ مقدار تغییرپذیر است. (ج) شکل انتزاعی کمیت تغییر کننده است. (فرهنگ فارسی معین). - متغیر تابع (دراصطلاح ریاضی) ، متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر متغیر مطلق داشته باشد. (از فرهنگ فارسی معین). - متغیر مستقل (در اصطلاح ریاضی) ، متغیر مطلق. رجوع به ترکیب بعد شود. - متغیرمطلق (در اصطلاح ریاضی) ، متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر دیگر نداشته باشد. متغیر مستقل. (فرهنگ فارسی معین). ، اصلاح شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خشمناک و آن که بسرعت خشمناک گردد. (ناظم الاطباء)