جدول جو
جدول جو

معنی تغار - جستجوی لغت در جدول جو

تغار
ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست می ریزند، ظرفی که آرد گندم یا جو را در آن خمیر کنند، لاوک، کنایه از آذوغه
ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغر، مرز، جلم
تصویری از تغار
تصویر تغار
فرهنگ فارسی عمید
تغار
(تَغْ غا)
جرح تغار، زخمی که خون آن بند نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زخمی که خون از آن جاری باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تغار
(تَ)
طشت گلی را گویند. (برهان) (غیاث اللغات). تشت گلین است که درآن آب کنند و غذا نیز خورند یا گندم و جو پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). طشت گلین و سفالین و آوندی که سواران در آن خوراک اسب خود را ریزند. (ناظم الاطباء). تیغار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
زبان چون... ودهن چون تغار
یکایک پراکنده بر دشت و غار.
(گرشاسبنامه).
وان کاسه های سرشان بینی گه مصاف
بر ره فکنده همچو پر از خون تغارها.
لامعی جرجانی.
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پر ژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو.
ای دهان باز نهاده بجفای من
راست گویی که یکی کهنه تغارستی.
ناصرخسرو.
خون عدو را چو روی خویش بدو داد
دیگ در قصر او بزرگ تغار است.
ناصرخسرو.
گشاده از پی لقمه نهاده از پی نفع
یکی دهان چو تغار ویکی شکم چو مغار.
سوزنی.
بینیی چون تنور خشت پزان
دهنی چون تغار رنگرزان.
نظامی.
آب تتماجی نریزی در تغار
تا سگ چندی نباشد طعمه خوار.
مولوی.
تا قیامت میخورد او پیش غار
عارفانه آب رحمت بی تغار.
مولوی.
و رجوع به تیغار شود.
- امثال:
تغاری بشکند ماستی بریزد
شود دنیا به کام کاسه لیسان.
نظیر هایی شد و هویی شد و کل به نوایی رسید. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 548).
گوز داده تغار شکسته طلاق هم میخواهد.
در مورد کسی زنند که زیان آورد و بی فایده و پرادعا باشد.
، خوردنی و آزوقه و راتبه باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) : و ایلچیان بممالک رفتند تا جهت علوفۀ حشم تغارها و چهارپای بسیار از ذبایح و مراکب ترتیب سازند. (جهانگشای جوینی). فرمان شد تا چارپای هر کسی.... به اولاغ گرفتند و تغارها روان کردند. (جهانگشای جوینی). و امیر ارغون چون بخراسان رسید بکار ساختگی تغار و شراب ایلچیکتای مشغول شد. (جهانگشای جوینی). در وقت محاصرۀ بغداد ابن عمران لشکر پادشاه (هولاکو) را از... به تغار و علوفه مدد کرده بود. (از روضهالصفا یادداشت بخطمرحوم دهخدا). اگر یرلیغ شرف نفاذ یابد من لشکر پادشاه را بقدر احتیاج تغار و علوفه دهم. (حبیب السیر یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
از برای مطبخ انعام اوکیوان ز چرخ
ز ارتفاع سنبله هر روز بفرستد تغار.
ملاسعید هروی (از فرهنگ جهانگیری).
، و بمعنی پیمانه هم هست و تغاره... هم گویند. (برهان). پیمانه. (ناظم الاطباء). جوینی در شاهد زیر اندازۀ آن را صد من ذکر کرده و مرحوم دهخدا در یادداشتی با تردید چنین آورده: ’هم امروز در عراق عرب بمعنی کیلی است برای پیمودن گندم و جو، (گویا دو خروار و نیم) : فرمان شد تا هر سری یک تغار آرد که صد من باشد و یک خیک شراب که پنجاه من بود مرتب کنند. (جهانگشای جوینی). و از تمامت ممالک به هر سری یک تغار آرد و یک خیک شراب جهت علوفۀ لشکر آماده دارند. (رشیدی). و رجوع به تغار دادن و تغاره شود، درخت اولس را در گرگان و علی آباد رامیان و حاجی لر تغار گویند. و آن از تیره به تولاسئا واز جنس کارپی نوس است. و رجوع به اولس و جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
تغار
طرف سفالی بزرگی که در آن ماست می ریزند
تصویری از تغار
تصویر تغار
فرهنگ لغت هوشیار
تغار
((تَ))
ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست ریزند، ظرفی گلین که در آن آرد گندم و جو را خمیر کنند
تصویری از تغار
تصویر تغار
فرهنگ فارسی معین
تغار
تشت، لاوک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تغار
اگر بیند تغار او بشکست یا ضایع شد، دلیل است که آن زن از او جدا شود، یا از دنیا رحلت کند و به قول بعضی معبران، تغار، کنیزک است و خادمه.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخار
تصویر تخار
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ)
ناو کوچک و ناوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَغْ غا رَ)
ناقه ای که دردویدن کفک از دهان برآورد و تند و تیز رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
پیمانه و طشت سفالین. (ناظم الاطب-اء) : م-رک-س، تغارۀ بزرگ که در وی جامه شویند. (منتهی الارب). مخضب، تغاره و لگن. (منتهی الارب). و رجوع به تغار و تیغار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دندان شیر ریختن کودک.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
برگردیدن از حال خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقار
تصویر تقار
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسر
تصویر تغسر
در همی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغایر
تصویر تغایر
مغایرت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنار
تصویر تنار
از واژه پارسی تنور تنورگر تنوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغاور
تصویر تغاور
همتاراجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمار
تصویر تمار
خرمافروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعار
تصویر تعار
بیدار خوابی بیدار زدگی پهلو به پهلو گشتن در بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبار
تصویر تبار
دودمان و خویشاوندان و بمعنای هلاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانها، تاجرها
فرهنگ لغت هوشیار
آوند تهی، چاه پر آب خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود سنگ گاز ران حجر لوقواغرافس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسار
تصویر تسار
همرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغار
تصویر زغار
سختی و محنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزار
تصویر تزار
روسی بر نام شاهان روسستان عنوان پادشاهان روسیه قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغار
تصویر چغار
زی بی حیا و بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغار
تصویر تیغار
پارسی تازی گشته تغار
فرهنگ لغت هوشیار
درست، تمام، راست، کامل، مهیاو صحیح، و بمعنی موج دریا و موج آب هم هست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغار
تصویر آغار
نم، زه، ندا، عقیق وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغار
تصویر صغار
خوار شدن کوچک، خرد، جمع صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبار
تصویر تبار
آل، نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانان، سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره
کوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
تغار گلی که درون آن کشک را پهن کرده و می سایند
فرهنگ گویش مازندرانی