جدول جو
جدول جو

معنی تعکز - جستجوی لغت در جدول جو

تعکز
(بِ)
بر چوبدستی آهن دار تکیه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکیه کردن بر عکاز. (از اقرب الموارد). رجوع به عکّاز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعزز
تصویر تعزز
عزیز شدن، گرامی شدن، ارجمند شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ عَ)
خود را بند کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اعتکاف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گرفتگی و گرفتن به پنجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرد بدخوی زفت بدقال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکز. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
تخم انگور که میان غژب یعنی دانۀ انگور باشد... بعضی به زای تازی و اکثری به زای فارسی گفته اند و صحیح زای تازی است چه از سین مهمله او را بدل کنند نه فارسی را. لبیبی گوید:
گر ببارند و بکوبند و دهندت بر باد
تو بسنگ تکزی نان ندهی باب ترا.
(از فرهنگ رشیدی).
رجوع به تکژ و تکس و تکسک شود
لغت نامه دهخدا
(تَعِزْز)
تختگاه و دارالسلطنۀ یمن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قلعۀ بزرگی از قلاع مشهور یمن. (از معجم البلدان). در زمانی که ابن بطوطه به یمن مسافرت کرده این شهر دارالامارۀ یمن بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اعلام المنجد و الجماهر ص 233 و نزهه القلوب ج 3 ص 263 شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ)
آماده شدن بدی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکیه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکیه کردن بر عصا. (از اقرب الموارد) ، پرشدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرشدن از طعام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ ووْ)
پیش آمدن اندوه بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
به رفتار مار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). به رفتار افعی راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دشوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن تننده پایهای خود را جهت بافتن تارها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم درآمده و درکشیده شده چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیچیده گردیدن موی و بر هم نشستن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
زفتی نمودن به چیزی بر کسی: تعکص به علی، زفتی نمود به آن بر من و نداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پیچیده و دشوار شدن کار و سخت گردیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و مانع شدن. (از اقرب الموارد) ، دشوار گردیدن سفر بر کسی و دور شدنش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خود را در بند داشتن قوم تا فکر و تأمل در کاری نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اجتماع و ازدحام کردن در جایی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باشکنج شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نوردناک گردیدن شکم و توبرتو شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَکْکِ)
تکیه کننده بر چوب دستی آهن دار. (آنندراج). کسی که بر عکازه تکیه کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عکّازه در بن نیزه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ زَ)
عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارجمند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تشرف. (اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت و درشت گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَق قْ)
اجتناب از مردم و دوری گزیدن از آنان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
برنشستن بر عجز شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر کونستۀ ستور نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برعجز شتر نشستن، چنانکه تسنم بر کوهان سوار شدن است، ادعای عجز کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ لَ)
سخت و دشوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استعصاب (دشوار شدن). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
مزرعۀ کاشته و درو شده و شخم و یا چین دویم، زمین بایر، زمین شخم شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکژ شود
لغت نامه دهخدا
(خَفْیْ)
تکیه نمودن بر عکازۀ خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در زمین زدن نیزه را و سپوختن در آن. (از منتهی الارب). فروکردن نیزه در زمین. (از اقرب الموارد) ، راه یافتن به چیزی و شناختن. (از منتهی الارب). هدایت یافتن بوسیلۀ چیزی. (از اقرب الموارد) ، جمع کردن انگشتان را بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، ترنجیدن. (منتهی الارب). گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعکس
تصویر تعکس
مارخویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعکش
تصویر تعکش
دشوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعکن
تصویر تعکن
تو در تویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
ارجمندی، کمیابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعکف
تصویر تعکف
((تُ عَ کُّ))
گوشه گرفتن، خلوت گزیدن
فرهنگ فارسی معین
ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد